حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود. اما افسوس که. به جای. افکارش. زخمهای تنش. را نشانمان دادند. و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند! دکتر شریعتی
عاشورا نزدیک است، خیلی نزدیک.
نه اینکه امروز باشد ، یا فردا ، یا پس فردا. مسأله، بودن عاشوراست که آن را به همه روزها نزدیک میکند. نزدیکیای که به اندازه یک روز و دو روز و ماه و سال نیست، به اندازه معنای تمام تاریخ است. معنایی که شاید از یک روز و ی ساعتی شروع شده باشد اما قطعاً در یک روز و ساعت پایان نیافته و نخواهد یافت.
آنان که پایان عاشورا را غروب روز دهم محرم سال 60 هجری میدانند، دروغ میگویند! چون میدانند که حرکت حسین (ع) تازه پس از کشته شدنش و تازه بعد از افشای حقیقت کشته شدنش اغاز شده است.
انان که میگویند عاشورا در کاخ یزید پایان یافته، دروغ میگویند! چون میدانند که پیام حرکت حسین تازه انجا به گوش حکومت اسلامی وقت رسیده است.
آنان که میگویند عاشورا در قیام مختار پایان یافته است، دروغ میگویند! چرا که می دانند تازه قیام مختار فقط داغ دل خویش را التیام داده است. عدالت علوی کجا و قیام و حکومت مختار ثقفی کجا؟
چیزی که علی (ع) و فرزندانش می خواستند قیام و حکومت نبود، که اگر بود مگر شمشیری یارای برابری ذوالفقار علی را داشت؟ مگر شمشیر علی توان انتقام کشیدن از معاویه و یارانش را نداشت؟ مگر بدست آوردن حکومت حق علی نبود؟ مگر فاتح خیبر را یارای در هم کوبیدن تمامی سپاه معاویه نبود؟
علی تنها مرد روی زمین بود ... و ذوالفقار تنها شمشیر روی زمین...
اما ...
اما درد علی درد شمشیر نبود که با شمشیر آرام گیرد...
درد علی دردی بود که سینه به سینه به فرزندانش به ارث رسیده بود.
و امروز با نزدیک شدن عاشورا، این درد تازه شده است. شاید هم نه، این درد مگر کهنه شده بود که تازه شود؟
این درد کهنه ترین درد تازه تاریخ است که بر پیکره شیعه که نه، بر جان بشریت ! و تنها یک دست آن را التیام خواهد بخشید.
تا عاشورای آن روز ...
حتما تابحال قصههای کودکان را در دوران کودکی و یا برای کودکان خودتون مطالعه کردید، به هر صورت همه ما با این قصهها سر و کار داریم.
نمیدونم شما با چه دید و هدفی این کتابها رو مطالعه می کنید، اما بخاطر مخاطب خاصی که این داستان ها دارند ظاهر خیلی ساده و روانی دارند. این سادگی برای کودکان قابل هضم و شیرین است و همین موجب شده که بچه ها براحتی با این داستان ها ارتباط برقرار کنند. پس پیامها و درسهای خودشون رو براحتی به کودکان منتقل می کنند و تاثیرگذاری خوبی روی اونها دارند.
اما چیزی که من قصد دارم به اون اشاره کنم مخاطب غیرمستقیم این داستان هاست که همون پدر و مادر کودک هستند. چیزی که کمتر کسی بهش توجه میکنه . جالب اینه که پدر و مادرها کمترین توجه رو به این داستان ها دارند و اکثراً با بی حوصلگی و طوری از سر واکنی این قصه ها رو برای بچه ها می خونند که سریع خوابشون بگیره و خودشون به کار و زندگی شون برسن .
این درست نیست ! شاید این قصه ها برای ما کسالت آور باشه اما انصاف داشته باشیم زمانی بود که همه ما با حسنی و حسن کچل زندگی می کردیم، همه ما دوست داشتیم که جای یکی از اون شخصیتهای زرنگ و بازیگوش باشیم. این حق رو از بچه هامون دریغ نکنیم .
بگذاریم اونها وارد این دنیای زیبا بشن و ما هم بینابین این قصههای شیرین تعلیمات خودمون رو بهشون ارائه کنیم .
این اصل که پدر و مادر باید بچه رو تربیت کنند داره کم کمک کمرنگ میشه ! تربیت امروزی شده پرداخت به موقع چکهای مهد کودکها ! دیگه کسی خودش رو مسئول مستقیم تربیت نمیدونه !
باید یه تکونی به خودمون بدیم، همونطور که نسل ما از نسل قبلی بخاطر جنگ فاصله گرفته، حالا هم به خاطر دوندگی زیاد ما برای کسب رفاه، به مراتب بیشتر داره کودکان امروزی رو تهدید میکنه ! کودکانی که فقط باید آبروی پدر و مادرشون رو تو جمع حفظ کنند، جایی برای بروز احساسات کودکانهشون پیدا نمیکنند!
بگذاریم بچهها نفس بکشند! چون اگه این اکسیژن رو ما بهشون ندیم! تو جامعه خیلی راحت مسموم میشن!
منتظر مطلب بعدی من که جستاری از داستان حسنی به جامعه آرمانی انسان هاست باشید. اون مطلب مکمل بحث امروز خواهد بود.
سوره تماشا!
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام !
و به پرواز کبوتر از ذهن !
واژه ای در قفس است!
اگر کسی تونست همین چهار جمله و به عبارتی این یک قطعه از سهراب رو معنی کنه، میشه سُریدن اشک رو روی گونه هاش با شنیدن بیت های بعدی دید!
منتظرتون نمیذارم ! این هم قطعات بعدی :
حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود!
من به آنان گفتم :
آفتابی لب درگاه شماست ،
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد!
.
.
دیگه نمیتونم ادامه بدم !
سهراب با همین چند تا جمله من رو به هم ریخت!
وقتی این شعر رو میخونم ، دقیقاً خودم رو در جایگاه بنده گنهکاری میذارم که پروردگارش داره دونه دونه نعمت هاش رو براش می شمره ! داره واسش راه رو میگه ! اما ...
باز هم همون راه قبلی ، همون مسیر اشتباه گذشته رو پی می گیریم ! آخه ما خیلی زمینی هستیم !
حرفهای سهراب ، حرفهای اینجا نیستند که بخوایم با خوندن اونا تکون بخوریم !
نمی خوایم قبول کنیم که اینا حقیقت هستند! در صورتی که میدونیم واقعاً حرفهای خدا مثل یک تکه چمن روشن بودند!
در حالی که پیامبر ما چندین بار ما رو به برگشتن به فطرت و اخلاقیات توصیه کرده بود! اما ما ...
زیاد حرف نمیزنم ! بذارین ادامه شعر رو بنویسم، چون حیفم میاد این سوره رو تموم شده رها کنم :
و به آنان گفتم :
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ!
در کف دست زمین ، گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند!
پی گوهر باشید!
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید!
و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ
و طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن های درشت!
و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند!
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود!
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره ی پنجره ها را با آه !
- زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟
می شنیدم که بهم می گفتند:
سحر می داند ! سحر !
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار بدوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم !
دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم !
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم !
آینه ها که سفر کردند ، اما چرا ما هنوز از خواب بیدار نشده ایم !
چرا ؟
چرا ؟
چرا ؟
سهراب سپهری . . . .
و همین سه نقطه کافیست که مانند خودش رها و آزاد در میان آغوش گرم اشعارش رها شویم!
این خیلی سخت نیست که با اشعار سهراب بخندیم یا صورتمان خیس اشک شود!
ساده ترین راه برای شناخت سهراب همان اشعارش هستند. همان ها که به راحتی با ما حرف می زنند.
اشعار سهرب مانند خودش لطیف و عمیق هستند. خیلی سخت نیست که صدای پر مرغان اساطیر را در باد بشنویم!
خیلی سخت نیست که بشنویم صدای پای آب را از قریه بالایی !
خیلی سخت نیست که با چشمان بسته خود در حافظه چوبی خشکیده باغی را در دوردست ببینیم!
سهراب خودش همین را خواسته است! خودش میخواهد که ما بدانیم احساس جزئی از انسان است!
سهراب را ما خوب نشناختیم ! سهراب کسی نبود که به دنیا بیاید و همینطور الکی شاعر شود و کتاب شعر چاپ کند و عشق شهرت داشته باشد!
سهراب یک نفر بود برای تمام بشریت ! یک روح بود که خداوند آفریده بود برای کل بشریت!
او برای خودش شعر نمیگفت! او برای ما می گفت. می گفت و می گفت تا ما بشنویم و بخوانیم و ببینیم آنچه را که او در نمازش دید!
و بشنویم اذانی را که سرو سر گلدسته باد می گوید!
سهراب روح لطیفی داشت اما این روح لطیف در تمام ابعاد زندگیش جریان پیدا کرده بود!
روح او نگرش انسانی او را به دنیا عوض کرده بود! او به زندگی و مرگ دنیا چنان می نگریست که این ها همه به یک شعله یا به یک خواب لطیف به نظر می آمدند!
او میدانست که خانه دوست کجاست!
حتی آدرسش را هم به ما داده ! اما ما !
تا بحال سری به خانه دوست زده ایم ؟
سهراب کسی بود که به جای تمام بشریت احساساتی بود!
او به اندازه تک تک بشریت دنیا را زیبا می دید!
خاطراتی از سهراب به جا مانده که به قلم خودش نوشته شده اند. اما سطر به سطر این خاطرات همچون اشعاری لطیف روح نوازند!
نمیدانم چرا با شنیدن نام سهراب دوست دارم سر به کوه و بیابان بزنم ! دوست دارم ذره ای از احساسات خود را در ما به یادگار می گذاشت!
تا دنیا اینقدر خشن نمیشد!
تا دنیا به این راحتی خواب سبز خدا را نمی آشفت!
تا دنیا این همه ما را از خانه دوست دور نمی کرد !
شاید سهراب تنها کسی بود که به جای تمام بشریت از کنده شدن سبزه ها می مرد !
سهراب را بخوانیم !
نگوییم سخت است ! نگوییم شعر نیست!
چراکه خود سهراب، شعری بود که خود خدا سروده بود!
درباره درد تا بحال صحبتی نکردم . در صورتی که خیلی جای بحث داره!
درد یکی از مهجورترین نعمت های خداوند به بندگان است که کمتر کسی میتواند قدر و ارزش آن را درک کند.
در جامعه چند نوع نگرش درباره درد وجود دارد، یک عده عقیده بر این دارند که درد برابر با رنج و بدبختی است! و هر زمانی که دچار دردی یا عارضه ای میشوند شروع به بد و بیراه گفتن به شانس و اقبال و سرنوشت و حتی گاهی اوقات اطرافیان خود میکنند!
این گروه با این دید که دنیا محلی گذراست و همین چند روز زندگی هم باید به خوشی بگذرد! و این دردها زهری بر این جام شیرین اند! درد را مایه دردسر میدانند!
در تحقیقات روانشناسان، کسانی که با مسئله درد کنار نمی آیند و آن را همیشه برای خود مشکلی لاینحل و معضلی مشقت آفرین باقی میگذارند، از لحاظ اخلاقی کم حوصله و عجول هستند. این افراد با این دید که وقتی برای بیمار شدن وجود ندارد! با علم و یا بدون آگاهی درد را نمی پذیرند!
چنین رویه ای در دنیایی که هیچ کس نمیتواند خود را جدای از درد و بیماری بداند! و هر روز به تعداد بیماریهای واگیر دار، باکتریال، و ... اضافه میشود، جایی برای زندگی باقی نمیگذارد!
پس باید جور دیگری درد را دید! باید بیماری را با تفکری دیگر درک کرد و مورد بررسی قرار داد.
تفکری که قشر دیگر و صدالبته در اقلیت جامعه آن را مد نظر دارند، تقدس درد است.
این عده درد را هدیه ای از خداوند برای امتحانی و در صورت سربلندی در امتحان، پاداشی از دست خداوند می دانند!
شاید در ابتدا این تفکر بسیار ساده اندیشانه و به نظر برخی احمقانه باشد که چطور میشود در عین سختی و تحمل درد، بجای آه و ناله کردن ذکر و تسبیح خدا را بر زبان آورد!
حتی در بین عوام لطیفه هایی نیز برای تمسخر این عقیده ایجاد شده و رواج دارد که مایه بسی تاسف و نگرانی است.
اما اگر بدانیم که ما چه هستیم و کجا هستیم و اصولاً چه نیازی به بودن ما هست در میان این همه جمعیت! حداقل به این فکر می افتیم که چرا من اینقدر کم به خدا فکر میکنم؟ چرا در زمان سرمستی و شادی نهایت تلاش خود را برای استفاده از این شادی میکنم، ولی هنگام درد و بیماری با تمام قوا در صدد حذف بیماری از خود هستیم!
در واقع این دنیا و انسان بدون درد معنایی ندارد! انسان با درد متولد میشود. با درد زندگی می کند و با درد می میرد. درد زیربنای عالم خاکی است! در عالم ارواح چیزی به اسم درد وجود ندارد! چطور میشود بدون رهایی از این دنیا از درد و رنج خلاص شد؟
خداوند انسان را در سختی آفریده و در سختی ها نیز وی را می آزماید. تا انسان خود بداند که در کجای راه است! آیه در داخل مسیر است؟ یا اینکه بیراهه می رود؟
اطمینان داشته باشید هیچ کس در این دنیا پیدا نمیشود که تا بحال دردی نداشته باشد. ولی اگر چنین انسانی باشد، چه زندگی دشواری دارد!
درد یک نشانه است! نشانه ای برای اینکه بدانیم چقدر ضعیفیم ! و در صورت برخورد درست با بیماری به میزان قدرت نفس خود پی ببریم!
در عقیده شیعه درد زمانی به سراغ کسی می آید که خداوند بر وی نظر کرده باشد!
در این زمان است که مومن درد را چون هدیه ای از بهترین و گرامی ترین عزیزش می پذیرد و شکر خدا را به جای می آورد.
و تا زمانی که در بستر بیماری ذکر شکر بر زبان دارد، خداوند بر او حسنه می نویسد!
حرف آخر اینکه از درد گریزی نیست، همان گونه که از خداوند نمیتوان گریخت!
شکرگزار باشیم !
این دلخراش ترین صحنه ای است که در آسمان و زمین دیده ام !
هیچ چیز بدتر از آن نیست که زیباترین خلقت خدا و روشنی بخش جهان هستی بدام فریبنده ترین و هوس انگیزترین مکان خلقت گرفتار شود!
و این زیباترین صحنه خلقت است !
زمانی که در کمال ناامیدی رهایش نور از چنگال زمین را با رقصی دلنشین و مواج نظاره گر می شوی !
من میخواستم چیزی نگم و از این به بعد هم چیزی نمیگم !
چون میخواستم خود بیننده ها از وبلاگ چیزی دستگیرشون بشه ! اما ...
شاید بعضی ها وبلاگ نویسی رو تفریح میدونن ! اما این وبلاگ یه وبلاگ نیست که توش فقط نظرات یه نفر گفته شده باشه !
شاید خیلی از حرفایی که من میگم تا سالهای سال هم نتونم بهش برسم! اما یه حسی دارم که بهم میگه این چیزا رو فراموش نکن! این مطالب باید همیشه در گوش ما آدمها زمزمه بشه!
باید شب تا صبح یادمون بمونه که جیره خور کی هستیم؟
باید شب تا صبح یادمون بمونه که یکی هست که همونطور که ما رو وقتی نبودیم به دنیا آورد تو خواب از دنیا ببردمون !
باید شب تا صبح یادمون بمونه که اولمون چی بوده و آخرش چی میشیم !
باید شب تا صبح یاد اون روزهای پیری و از کار افتادگی مون باشیم که باید برای قضاء حاجت هم محتاج دیگران باشیم!
باید شب تا صبح یادمون بمونه که در طول روز به کیا بدی کردیم که فردا صبح دیگه نمی تونیم ببینیمشون !
باید شب تا صبح و صبح تا شب خدا رو شکر کنیم که هستیم ! و میتونیم شکرش رو به جا بیاریم !
اگه به این چیزا فکر کنیم وقتی برای فکرای مزخرف نداریم!
سکوت
امشب حال خوشی ندارم ! چون به یه نفر بدقولی کردم ! البته اون که چیزی نمیگه .
هر چند وقت یه بار بهش قول میدم که مثلاً فلان کار رو انجام میدم ، سر موقعش که میرسه ! یا برام کاری پیش میاد ! یا یه قرار با یه شخص مهمتر دارم ! نمیدونم چرا تا حالا تو روم نیاورده ! اما عوضش هر وقت قولی داده سر موقع بهش عمل کرده ! هر وقت چیزی ازش خواستم نه نگفته ! همیشه هم میگه : از من کم نخوای ها ! هر چی خواستی اول از همه بیا پیش خودم ! بری پیش کس دیگه نه من نه تو
اما من بازم این طور می کنم ! چیکار کنم ؟ خودش همینطوری منو تربیت کرده دیگه ! خودش منو لوس کرده !
کاری کرده با من که دیگه واسم سخت نباشه زیر قولام بزنم !
کاری کرده که دیگه واسم سخت نباشه به خواسته هاش نه بگم !
کاری کرده که دیگه وقتی صدام میکنه بهش بگم فعلاً کار دارم !
کاری کرده که من از روزی که دنیا بیام تا از دنیا برم یادم بمونه که موندنی نیستم !
اما من این دفعه دیگه باید یه قول مردونه بدم ! آخه اینم سخته ! سر هر چی بخوام قول بدم که واسه خودشه ! من چیزی از خودم ندارم !
زندگیم رو بهم داده !
آب و غذام رو میده !
سلامتی و قدرت کار کردن رو مدیون لطف و کرم اون هستم
شرافتم رو مدیون اون چهارده نفری هستم که ذره ذره وجودشون رو تو راه خودش از دست دادن
روحم رو که خودش تو بدنم دمیده !
من چی دارم که بخوام سرش قول بدم ؟
اما خدایا به شرف و عزت خودت قسمت میدم این دفعه رو هم از من بگذر ! تو که میدونه بار آخرم نیست !
اما ...
مهجوریت، در عصر معذوریت، در پیشگاه مهدویت !
از انقلاب شروع میکنم.
انقلابی که واقعاً یک نقطه عطف در تاریخ سیاسی و مذهبی معاصر بود، و حتی میتوانست تاثیرگذارترین نهضت پس از لیبرالیسم و کمونیسم و دموکراسی باشد. و حتی شاید راه نجاتی برای انسانها ما پس از انقلاب به خاطر سازندگی و آبادانی از هدف اصلی که همان نشر اندیشههای والای امام و شیوه نوین زندگی دنیوی و اخروی برای انسانها بود جدا افتادیم! من نمیگویم توسعه و آبادانی اقتصادی نباشد، اما در این زمینه ما نمیتوانیم با رقبای اروپایی و غربی خود مقابله کنیم! مبارزه اصلی باید در جبهه دیگری باشد! پس از جنگ جهانی دوم و فروپاشی کمونیسم غربیها با آرامش خاطر اقدام به نوشتن شیوه جدید زندگی کردند و به سرعت آن را در جهان و حکومتهای مختلف گسترش دادند. آنها با به بند کشیدن مردم دنیا در عباراتی همچون حقوق بشر و دموکراسی، تعیین سرنوشت مردم را به دست گرفتند. سپس با جایگزینی ارزش های الهی و کمابیش سنتی با ضد ارزش های مدرنیته و آزادی خواهانه اومانیستی (انسان محورانه) آنها را به فضای خصوصی شان راندند! و با تنها کردن آدمها و ایجاد بی تفاوتی نسبت به همنوعان و سردادن شعارهای فریبندهای چون خصوصی بودن حوزه دین و مذهب! مقارن بودن مفاهیم جهاد و شهادت طلبی با تروریسم! و... همه و همه تنها برای این بود که مردم کمتر به حوزه حکومت آنها وارد شوند.
اما به برکت انقلاب، بهترین فرصت برای تشکیل حکومت دین محور و ترویج فرهنگ اسلامی-
ایرانی به اقصی نقاط جهان بوجود آمد. البته این سخن به معنی گسترش انقلاب از طریق شعارهای نه شرقی و نه غربی نیست! چراکه ما باید بتوانیم اندیشه های والای انقلاب خودمان را به تمام نقاط دنیا گسترش دهیم. و صد البته با این اندیشه با سرعت بیشتری شاهد سقوط امپراطوری های کاذب غربیها میبودیم! ما میتوانستیم با تکیه بر فرهنگ غنی و استعدادهای درخشان خودمان، دنیا را به سمت فرهنگ انبیا و اولیای خدا سوق دهیم و به زندگی بشر امروز بعد تازهای ببخشیم! اما دریغ و افسوس که وقت و انرژی و نیروی انسانی فراوان ما به سمت دیگری جهت داده شد؛ اندیشمندان ما که باید سردمداران علم و ادب در دنیا میشدند و جا پای شریعتیها و مطهریها میگذاشتند، اینک بر سر کلاس درس دموکراسی و لیبرالیسم را ترویج میکنند ! آن هم با نام مردم سالاری دینی! ما نیاز به رفاه اقتصادی داریم. نیاز به قدرتمند شدن در زمینه صنعت داریم . اما قبل از همه اینها ما محتاج حنجرههایی هستیم که اندیشه های والای پیامبر اسلام را بر سر مردم مسخ شده غرب و شرق فریاد کنند! من از رویارویی با جهان غرب صحبت نمیکنم! من از شرقی کردن غربیها میگویم! از ایدههایی برای پردازش و گسترش تفکرات پیامبر اعظم اسلام (ص) میگویم! از ایدههایی که بتوانند پیامبر ما را از قلب تاریخ بر عرصه نظریه پردازی امروز جهان بیاورند میگویم!
از خرافه پرستی های یهود و نصاری نمیگویم! از انرژی درمانی های روانشناسان امروز نمیگویم. من از خداپرستی میگویم که امروز به اندازه خود خدا تنهاست!
گویی زمان دیگر متعلق به خدا نیست و همه چیز به دست انسان قابل تغییر است! فلسفه و منطقهایی در حال گسترش هستند که نظریه پیدایش جهان و اداره آن را بدون نقش خداوند مطرح میکنند! اما اراده خداوند و وعده الهی بر این استوار است که این وضع پایدار نماند! اما بی تفاوتی ما در این زمان - که سابقه شروع حرکتی الهی را با نام پیامبر اسلام (ص) داشته ایم و از اولین دین داران تاریخ بشر بوده ایم – از فرهنگ و تاریخ سرشار از غرور و عزت ما نام نیکی برجای نخواهد گذاشت !
متاسفانه ما در راهی که آغازش کردیم تنها نیستیم ! غیر از ما بسیاری از آزاداندیشان جهان و بطور کلی وجدان آگاه بشری چشم به سرمنزلی که ما نویدش را داده ایم دوخته اند! باید کاری کرد ! باید این چشمها را امیدوار نگاه داشت. باید از نو تفکر ایرانی اسلامی خود را بنویسیم! و با افتخار آن را فریاد کنیم! در نهج البلاغه داریم که امیر مومنان با گلایه از کوفیان استقامت کفار در کفرشان و سستی مومنان در دینشان را به رخ آنها میکشند و آرزوی ثباتشان در دین را دارند! خدا نکند روزی بیاید که ما توسط فرزند صالح و خلف بر حقش سرزنش شویم!