سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر اندازه دانش انسان افزون گردد، توجّه وی نسبت به نفس خود، بیشترگردد و در ریاضت و اصلاح آن، کوشش بیشتری مبذول کند . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/15:: 2:13 صبح

سوره تماشا!

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام !

و به پرواز کبوتر از ذهن !

واژه ای در قفس است!

 

اگر کسی تونست همین چهار جمله و به عبارتی این یک قطعه از سهراب رو معنی کنه، میشه سُریدن اشک رو روی گونه هاش با شنیدن بیت های بعدی دید!

 

منتظرتون نمیذارم ! این هم قطعات بعدی :

 

حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود!

من به آنان گفتم :‏

آفتابی لب درگاه شماست ،

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد!

 

.

.

دیگه نمیتونم ادامه بدم !

سهراب با همین چند تا جمله من رو به هم ریخت!

وقتی این شعر رو میخونم ، دقیقاً خودم رو در جایگاه بنده گنهکاری میذارم که پروردگارش داره دونه دونه نعمت هاش رو براش می شمره ! داره واسش راه رو میگه ! اما ...

باز هم همون راه قبلی ، همون مسیر اشتباه گذشته رو پی می گیریم ! آخه ما خیلی زمینی هستیم !

حرفهای سهراب ، حرفهای اینجا نیستند که بخوایم با خوندن اونا تکون بخوریم !

نمی خوایم قبول کنیم که اینا حقیقت هستند! در صورتی که میدونیم واقعاً حرفهای خدا مثل یک تکه چمن روشن بودند!

در حالی که پیامبر ما چندین بار ما رو به برگشتن به فطرت و اخلاقیات توصیه کرده بود! اما ما ...

زیاد حرف نمیزنم ! بذارین ادامه شعر رو بنویسم، چون حیفم میاد این سوره رو تموم شده رها کنم :

 

و به آنان گفتم :‏

سنگ آرایش کوهستان نیست

همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ!

در کف دست زمین ، گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند!

پی گوهر باشید!

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید!

و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ

و طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن های درشت!

و به آنان گفتم :‏

هر که در حافظه چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند!

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود!

آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند

می گشاید گره ی پنجره ها را با آه !

- زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟

می شنیدم که بهم می گفتند:

    سحر می داند ! سحر !

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار بدوش آوردند

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه هاشان پر داوودی بود،

چشمشان را بستیم !

دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش.

جیبشان را پر عادت کردیم !

         خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم !

 

                              

 

آینه ها که سفر کردند ، اما چرا ما هنوز از خواب بیدار نشده ایم !

چرا ؟

          چرا ؟

                       چرا ؟

 

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور