سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان از آنچه همدم حکیم است، می گریزد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/9/20:: 2:44 صبح

یه سوال فنی دارم !

تا حالا فکر کردید واسه چی به این دنیا اومدیم ؟

البته این خیلی خیلی کلیشه ایه ! اما یه کلیشه باحاله! انگار هی به آدم یادآوری کنن : داداش ! یا آبجی ! آدرس رو درست اومدی ؟ کجا رو میخوای ؟ خلاصه اینکه :

بچه این محلی ؟

یه چند تا نتیجه گیری اتوبوسی از این سوال و وضع موجود کردم، شاید جالب باشه . بخونین و نظرتون رو بدین :

 

1- ما به این دنیا نیومدیم که 365 روز سال رو فقط گریه کنیم یا فقط بخندیم !‏

2- ما به این دنیا اومدیم ، ولی فرصت اینکه دل یک نفر ! رو شاد کنیم نداریم!

 

3- ما به این دنیا نیومدیم که صبح تا شب جون بکنیم و به هیچ جا نرسیم !

 

4- ما به این دنیا اومدیم ، ولی اونقدر کار میکنیم که نمیفهمیم چه جوری عمرمون گذشت ؟

 

5- ما به این دنیا نیومدیم که همه رو واسه اشتباهاتشون مجازات کنیم یا اونا رو وادار کنیم که اشتباهشون رو بپذیرن!

 

6- ما به این دنیا اومدیم، ولی کسی نباید تو کار ما فضولی کنه ! دیگه اختیار خودمونو که داریم دیگه !

 

7- ما به دنیا نیومدیم که حتما آدم بشیم !

 

8- ما به این دنیا اومدیم، و باید مثه آدم زندگی کنیم !

 

9- ما به این دنیا نیومدیم که مثه خر کار کنیم !

 

10- ما به این دنیا اومدیم، اما قراره مثه آدم کار کنیم و به همراه خونواده از زندگی لذت ببریم و خر کیف بشیم !

 

11- ما به این دنیا نیومدیم که به همه جمعیت زمین حال بدیم !

 

12- ما به این دنیا اومدیم ، و باید هر کی واسمون شاخ شد، حالشو بگیریم !

 

13- ما به این دنیا نیومدیم که یه لقمه نون دربیاریم !

 

14- ما به این دنیا اومدیم که نون هم دیگه رو ببریم ! (غیر از اینه؟)

 

15- ما به این دنیا نیومدیم که فقط سختی بکشیم !

 

16- ما به این دنیا اومدیم، ولی تا سختی نکشیم ، آدم نمی شیم!

 

17- ما به این دنیا نیومدیم که حتما راه درست رو بریم!

 

18- ما به این دنیا اومدیم، ولی اگه راه درست رو نریم کله پا شدیم!

 

19- ما به این دنیا نیومدیم که بمونیم و نریم !

 

20- ما به این دنیا اومدیم ، ولی نه اومدنمون دست خودمون بوده ! نه رفتنمون ! .... اینو قبول کنیم !

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/23:: 12:56 صبح

منتظر مطلب جدیدم با نام :

            من امُلم یا تو ؟!

   در چند روز آینده باشید!

درباره فرهنگ املیسم و این جور نامگذاری ها حرفهای زیادی هست که فقط تو وبلاگ میتونه گفته شه !

 


کلمات کلیدی : پیامبر ناگهان ...

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/13:: 1:3 صبح

مطلبی دارم درباره رفتن !

درباره رفتن ، ولی نه نرسیدن !

درباره رفتنی که شاید بازگشت نداره ! اما شبیه رفتن های عادی نیست که بشه به این زودیا منتظر برگشتش بود !

رفت !

کسی که من دوست دارم بگم میشناختمش !

کسی که خیلی خوشحال میشم اگه بگم دوستش بودم !

کسی که نمیخواست بره ! اما به زور رفت ! کسی نبردش خودش به زور رفت !

من موقع رفتن ندیدمش ،‏اما اگه می دیدمش بهش می گفتم :

حالا که داری میری ، برو ! ولی یه شیشه پر از هوای وطن پر کن و با خودت ببر !

هوای غربت سنگینه !

و یه مشت از خاک وطن رو ببر ! تا خاک غربت پاگیرت نشه و تو پابندش نشی !

حالا که رفتی ! اما دیگه برنگرد !

چون دیگه نمیتونی از اینجا بری ! کسی جلوت رونمیگیره ! اما خودت نمیذاری که بری !

به امید دیدار ...

 


کلمات کلیدی : دل نوشته !

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/5:: 1:4 عصر

تا بحال درباره اسم وبلاگ چیزی نگفتم . این مسئله مهمیه . اغراق نمیکنم که وبلاگم بازدیدکننده زیاد داره، اما دوست دارم هرکس وارد وبلاگ میشه نظرش رو درباره اسم وبلاگ بنویسه. خیلی دوست دارم بدونم کسی اونی که من فکر کردم رو میتونه حدس بزنه یا نه!  مسئله خیلی مهمیه !

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/5:: 1:43 صبح

هر وقت به پیامبر خودمون و بقیه پیامبران الهی نگاه میکنم،

به روند بعثتشون و دوران پیامبری اونها،

به حرف هایی که زدند و کسی نشنید،

به رفتاری که با اونها کردند،

و به ایستادگی اونها نگاه میکنم یه چیزی رو می بینم که بین همه ادیان هست . چیزی که همه میگن و کسی نمیشنوه !

اونها اومدند و رفتند ولی موندند ! فقط به خاطر اینکه انسان ها هنوز هستند ! فقط به خاطر اینکه هنوز خداپرستی هست!

فقط به خاطر اینکه هنوز فطرت انسان ها توسط خدا تغییر نکرده !

هر چیزی که پیامبران گفتند برای انسان بود. فقط برای خود انسان!

اما ما آدمها دنبال برنامه ای هستیم که باهاش نون شبمون رو دربیاریم! دنبال برنامه ای میدویم که شکم زن و بچه هامون رو سیر کنیم ! دنبال برنامه ای هستیم که از وقتمون برای سرو کردن نهایت لذت بر سر میز دنیا استفاده کنیم! دنبال این هستیم که تا میتونیم زیبایی های دنیا رو ببینیم و وقت شکرگذاری نداشته باشیم ! دنیال این هستیم که بدویم ولی بدونیم که نمی رسیم !

دنبال خیلی چیزا هستیم که نمیخوایم و به قول خودمون شرایط ما رو مجبور کرده، عرف ما رو وادار کرده، خونواده ما رو کشونده!

هزار و یک دلیل داریم برای برنامه ریزی دنیوی و یک برنامه ریزی هم نکردیم برای دینداری!

دینداری واسمون شده عین علافی! به من یکی که اگه بگن شبا بلند شو دو رکعت نماز شب بخون میگم وقتشو ندارم ! صبح باید ساعت 8 سر کار باشم! اگه قرار باشه شب هم نخوابم باید تا شب چرت بزنم!

اما نه ! اینا بهانه است ! اکثرمون حتی نمیخوایم بدونیم نماز شب چقدر از وقتمون رو میگیره! که بخوایم اون رو تو برنامه مون جا بدیم یا بذاریمش کنار!

حالا بحث من سر نماز شب نیست . نمیخوام بگم همه باید نماز شب خون شن! اما میگم اگه یکی ازم پرسید نماز شب میخونی ؟ از خجالت آب بشم! نخندم و نماز شب رو سبک کنم!

این دردیه که به جگر پیامبر ماست! نه زخم قلم  کاریکاتوریستهای دانمارکی!

همون مهجوریتی که تو مطلب اول وبلاگم گفتم ! اینه که مشکل اصلی ماست!

پیامبری که در نهایت سیاهی زمین، در نهایت تاریکی دلها، برای روشن کردن بزرگترین چراغ آفرینش دست بلند کرد!

کسی بود که در زمان بی هویتی انسان ها از تکامل گفت! نه از شیوه درست زندگی ! از بهترین شیوه زندگی !

پیامبر برای بشر بهترین ها رو آورد! چیزی آورد که حتی الان هم روان شناسان انسان رو از عمل به اون معذور میدونن !

واسه اینه که من اسم مطلبم رو میذارم پیامبر ناگهان !

پیامبری که قوم فلاکت زده عرب رو در بهت و ناباوری فرو برده بود! سجایای اخلاقی پیامبر به حدی بود که حتی بدترین انسان های قریش هم جرئت نداشتند شخصیت مبارکش رو خرد کنند! همیشه به پیامبر احترام می گذاشتند!

این جمله رو به خاتمه مطلبم میگم ، بخاطر اینکه این جمله تمام پیامبر ماست:

بلغ العلی بکماله         کشفت دجی بجماله       حسنت جمیع خصاله     صلوا علیه و آله


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/4:: 3:31 صبح

جالبه!

خیلی هم جالبه !

وقتی که میخوام شروع کنم به نوشتن خوابم میگیره !

و وقتی که تو رختخواب استراحت میکنم حس نوشتن دارم !

باید یا قید یکیشو بزنم یا یکیشو به سرانجام برسونم ! اما مسئله مهمتر اینه که هیچ وقت چرند و پرند ننویسم ! غیر حرف دل خودم ننویسم ! اونی که بقیه میخوان و خوششون میاد رو ننویسم ! اونی که همه بدشون میاد رو از سر لجاجت ننویسم !

و بنویسم چیزی رو که حق مطلبه ! چیزی که باید مکتوب باشه ! یه اصطلاحی هست که میگن : باید حق مطلب ادا بشه ! این جمله قشنگیه ! خیلی هم مفهوم بغرنج و ثقیلی داره ! به این راحتی هم نمیشه بهش رسید . آخه فقط نوشتن مطلب که حق اون نیست ! حق مطلب اونه که اونی که هست بنویسی ! هرچی که هست رو بنویسی ! اونی که نیست و تو نمیدونی و مطلبت رو زیبا و جذاب میکنه ننویسی !

چی میگم ؟ اینا حرفایی هستن که یکی باید به خودم میگفت ! اما چون شنیدنش از بقیه سخت بود خودم گفتم تا قبول کردنش واسم راحت تر باشه !

 



ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/7/27:: 2:45 صبح

این روزها دلم چیزی میخواهد !‏‏ چیزی مثل بهانه های کودکی ! مثل خواستن هایی که امیدی به ثمرش نیست ! الا وقتی که به آن برسی .

نمی دانم اگر این بهانه های گاه و بیگاه نبود ، چه زمان به یاد بیچارگی مان می افتادیم ؟

هنوز منتظر دگرگونی اوضاع زمین و مردمانش هستیم ! غافل از اینکه کار ما آنچنان از حد گذشته که دیگر نیازی به گناه جدید نیست ! میدانید ! مثل ما مانند کسانی است که در اتاقی تاریک اسیر شویم و به جای یافتن چراغ به تاریکی عادت می کنند !‏
خدا می داند که ما تا چه حد به تاریکی عادت کرده ایم! دیگر کورسویی هم برایمان نمانده که حتی جاده جمکران را ببینیم ! حتی دیگر چشممان به خاطر مظلومیت کودکان فلسطینی تر نمی شود! دیگر دلمان با دیدن صحنه های دلخراش شکنجه نمی لرزد ! دیگر حتی با شنیدن توصیفات قیامت و عذاب قریب الوقوعمان ته دلمان خالی نمی شود !

خدا را چه دیدی ! شاید روزی از همین روزها حضور سبزش را نیز درک نکردیم !


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور