سکوت
امشب حال خوشی ندارم ! چون به یه نفر بدقولی کردم ! البته اون که چیزی نمیگه .
هر چند وقت یه بار بهش قول میدم که مثلاً فلان کار رو انجام میدم ، سر موقعش که میرسه ! یا برام کاری پیش میاد ! یا یه قرار با یه شخص مهمتر دارم ! نمیدونم چرا تا حالا تو روم نیاورده ! اما عوضش هر وقت قولی داده سر موقع بهش عمل کرده ! هر وقت چیزی ازش خواستم نه نگفته ! همیشه هم میگه : از من کم نخوای ها ! هر چی خواستی اول از همه بیا پیش خودم ! بری پیش کس دیگه نه من نه تو
اما من بازم این طور می کنم ! چیکار کنم ؟ خودش همینطوری منو تربیت کرده دیگه ! خودش منو لوس کرده !
کاری کرده با من که دیگه واسم سخت نباشه زیر قولام بزنم !
کاری کرده که دیگه واسم سخت نباشه به خواسته هاش نه بگم !
کاری کرده که دیگه وقتی صدام میکنه بهش بگم فعلاً کار دارم !
کاری کرده که من از روزی که دنیا بیام تا از دنیا برم یادم بمونه که موندنی نیستم !
اما من این دفعه دیگه باید یه قول مردونه بدم ! آخه اینم سخته ! سر هر چی بخوام قول بدم که واسه خودشه ! من چیزی از خودم ندارم !
زندگیم رو بهم داده !
آب و غذام رو میده !
سلامتی و قدرت کار کردن رو مدیون لطف و کرم اون هستم
شرافتم رو مدیون اون چهارده نفری هستم که ذره ذره وجودشون رو تو راه خودش از دست دادن
روحم رو که خودش تو بدنم دمیده !
من چی دارم که بخوام سرش قول بدم ؟
اما خدایا به شرف و عزت خودت قسمت میدم این دفعه رو هم از من بگذر ! تو که میدونه بار آخرم نیست !
اما ...