این روزها دلم چیزی میخواهد ! چیزی مثل بهانه های کودکی ! مثل خواستن هایی که امیدی به ثمرش نیست ! الا وقتی که به آن برسی .
نمی دانم اگر این بهانه های گاه و بیگاه نبود ، چه زمان به یاد بیچارگی مان می افتادیم ؟
هنوز منتظر دگرگونی اوضاع زمین و مردمانش هستیم ! غافل از اینکه کار ما آنچنان از حد گذشته که دیگر نیازی به گناه جدید نیست ! میدانید ! مثل ما مانند کسانی است که در اتاقی تاریک اسیر شویم و به جای یافتن چراغ به تاریکی عادت می کنند !
خدا می داند که ما تا چه حد به تاریکی عادت کرده ایم! دیگر کورسویی هم برایمان نمانده که حتی جاده جمکران را ببینیم ! حتی دیگر چشممان به خاطر مظلومیت کودکان فلسطینی تر نمی شود! دیگر دلمان با دیدن صحنه های دلخراش شکنجه نمی لرزد ! دیگر حتی با شنیدن توصیفات قیامت و عذاب قریب الوقوعمان ته دلمان خالی نمی شود !
خدا را چه دیدی ! شاید روزی از همین روزها حضور سبزش را نیز درک نکردیم !