حتما تابحال قصههای کودکان را در دوران کودکی و یا برای کودکان خودتون مطالعه کردید، به هر صورت همه ما با این قصهها سر و کار داریم.
نمیدونم شما با چه دید و هدفی این کتابها رو مطالعه می کنید، اما بخاطر مخاطب خاصی که این داستان ها دارند ظاهر خیلی ساده و روانی دارند. این سادگی برای کودکان قابل هضم و شیرین است و همین موجب شده که بچه ها براحتی با این داستان ها ارتباط برقرار کنند. پس پیامها و درسهای خودشون رو براحتی به کودکان منتقل می کنند و تاثیرگذاری خوبی روی اونها دارند.
اما چیزی که من قصد دارم به اون اشاره کنم مخاطب غیرمستقیم این داستان هاست که همون پدر و مادر کودک هستند. چیزی که کمتر کسی بهش توجه میکنه . جالب اینه که پدر و مادرها کمترین توجه رو به این داستان ها دارند و اکثراً با بی حوصلگی و طوری از سر واکنی این قصه ها رو برای بچه ها می خونند که سریع خوابشون بگیره و خودشون به کار و زندگی شون برسن .
این درست نیست ! شاید این قصه ها برای ما کسالت آور باشه اما انصاف داشته باشیم زمانی بود که همه ما با حسنی و حسن کچل زندگی می کردیم، همه ما دوست داشتیم که جای یکی از اون شخصیتهای زرنگ و بازیگوش باشیم. این حق رو از بچه هامون دریغ نکنیم .
بگذاریم اونها وارد این دنیای زیبا بشن و ما هم بینابین این قصههای شیرین تعلیمات خودمون رو بهشون ارائه کنیم .
این اصل که پدر و مادر باید بچه رو تربیت کنند داره کم کمک کمرنگ میشه ! تربیت امروزی شده پرداخت به موقع چکهای مهد کودکها ! دیگه کسی خودش رو مسئول مستقیم تربیت نمیدونه !
باید یه تکونی به خودمون بدیم، همونطور که نسل ما از نسل قبلی بخاطر جنگ فاصله گرفته، حالا هم به خاطر دوندگی زیاد ما برای کسب رفاه، به مراتب بیشتر داره کودکان امروزی رو تهدید میکنه ! کودکانی که فقط باید آبروی پدر و مادرشون رو تو جمع حفظ کنند، جایی برای بروز احساسات کودکانهشون پیدا نمیکنند!
بگذاریم بچهها نفس بکشند! چون اگه این اکسیژن رو ما بهشون ندیم! تو جامعه خیلی راحت مسموم میشن!
منتظر مطلب بعدی من که جستاری از داستان حسنی به جامعه آرمانی انسان هاست باشید. اون مطلب مکمل بحث امروز خواهد بود.