مطلبی دارم درباره رفتن !
درباره رفتن ، ولی نه نرسیدن !
درباره رفتنی که شاید بازگشت نداره ! اما شبیه رفتن های عادی نیست که بشه به این زودیا منتظر برگشتش بود !
رفت !
کسی که من دوست دارم بگم میشناختمش !
کسی که خیلی خوشحال میشم اگه بگم دوستش بودم !
کسی که نمیخواست بره ! اما به زور رفت ! کسی نبردش خودش به زور رفت !
من موقع رفتن ندیدمش ،اما اگه می دیدمش بهش می گفتم :
حالا که داری میری ، برو ! ولی یه شیشه پر از هوای وطن پر کن و با خودت ببر !
هوای غربت سنگینه !
و یه مشت از خاک وطن رو ببر ! تا خاک غربت پاگیرت نشه و تو پابندش نشی !
حالا که رفتی ! اما دیگه برنگرد !
چون دیگه نمیتونی از اینجا بری ! کسی جلوت رونمیگیره ! اما خودت نمیذاری که بری !
به امید دیدار ...