آفتهای اصلاح طلبان
قصد دارم کاملا دلسوزانه و بی تعصب برخی آفتهای اصلاح طلبی را بررسی نمایم. آفتهایی که برای هر حزب و گروهی رخ میدهد و در صورت عدم تصحیح و یا اصلاح امکان نابودی و هلاکت وجود خواهد داشت. به امید حق بررسی آفتهای اصولگرایی را هم در نظر خواهم داشت.
1- خود محور پنداری:
اصلاح طلبان در تمامی اظهار نظرها و تصمیم گیریها تنها مواضع، انتخابات، افراد و تصمیماتی را قبول دارند و تایید میکنند که به نفع خودشان باشد! هر اقدامی بر خلاف اصلاح طلبان هرچند قانونی، درست، مردمی، مذهبی، غیر مذهبی، و ... همگی با هجمه و حملات سنگین اصلاح طلبان روبرو خواهد شد!
2- شایعه پراکنی:
اصلاح طلبان با چند دلیل به واقع منطقی از شایعه به وفور و حتی بعنوان یک استراتژی راهبردی استفاده میکنند.
شایعه توانمندی های بسیاری برای ترویج برخی اخبار و اندیشه ها در جامعه دارد که از آن جمله میتوان به این موارد نام برد:
الف- شایعه در جامعه بسیار سریع و گسترده تر از اخبار رسمی منتشر میشود.
ب- انتشار شایعه هزینه بسیار اندکی نسبت به اخبار رسمی دارد!
ج- شایعه جذابیت بسیار بیشتری نسبت به اخبار رسمی و روتین دارد.
د- تحقیقات جامعه شناسی ثابت کرده اند که شایعه حتی با وجود تکذیب گسترده، تاثیر خود را تا میزان 70 درصد در جامعه خواهد گذاشت.
اما اصلاح طلبان به چند دلیل دیگر هم مجبور هستند از شایعه استفاده کنند:
اول- هرچند اصلاح طلبان رسانه های مکتوب و مجازی بسیاری دارند اما هنوز نتوانسته اند یک رسانه قدرتمند که در مقابل رسانه ملی و تریبون های نظام قدرتنمایی کند در اختیار بگیرند.
دوم- اصلاح طلبان سالهاست که برای زیر سوال بردن رسانه ملی تلاش میکنند و به دلیل نداشتن رسانه هنوز نتوانسته اند از روش های منطقی با این رسانه مقابله کنند پس ناچار هستند برای ادامه این مبارزه هرآنچه که میتوانند در خلاف اخبار صدا و سیما نشر دهند تا لااقل در ظاهر بتوانند این رسانه را دروغگو جلوه دهند! حتی اگر مجبور باشند برای این کار، خودشان دروغ بگویند!
سوم- تجربه نشان داده است که شایعه برای اصلاح طلبان بسیار کارآمد بوده است. همان طور که هنوز که هنوز است کسی از آقای میرحسین موسوی سند پیروزی اش در انتخابات 88 پیش از پایان رای گیری را ندیده است اما همین شایعه توانسته تا امروز جماعت بسیاری را به پیروزی در انتخابات قانع کند!
3- بی اخلاقی:
اینکه بی اخلاقی از همه طیف ها در فضای سیاسی ایران سر میزند امری بدیهی است، اما استفاده از بی اخلاقی بعنوان یک استراتژی در بین اصلاح طلبان به تازگی و پس از انتخابات 84 برای اقناع روحیه جنگنده جوانان در پیش گرفته شده است. جوانانی که اگر این پرخاشگری کلامی را بروز ندهند از اصلاح طلب بودنشان سرخورده خواهند شد و به دلیل فضای بسته ای که برای فعالیت های سیاسی احزاب چپ در ایران وجود دارد تنها راه تخلیه احساسی در پرخاشگری کلامی، متنی، و ادبیات توهین آمیز در فضای مجازی است.
هرچند این دلیل شاید خیلی متقن نباشد اما به هر روی در کنترل احساسات جوشان جوانان اصلاح طلب در 6 سال گذشته موفق بوده است و توانسته این جریان را سرپا نگاه دارد.
::::::::::::::::::::::::::::::::::
پایان بخش اول
حسین عنابستانی - 11 بهمن 1394
:::HH:::
https://telegram.me/hh_channel
نمیگویم شما اراذل و اوباش هستید اما اگر عقیده دارید حکومت و نظام برای سرکوب مخالفانش از چماق بدست ها استفاده میکند شما هم چنین میکنید و برای رسیدن به اهدافتان هیچ ابایی از به خدمت گرفتن افراد با سلایق مختلف و حتی منافقین، سلطنت طلبان، اراذل و اوباش و حتی جنایتکاران ندارید. و تاسفبارتر اینکه حتی حاضر نیستید هنگامی که منافقین و حتی دشمنان نظام، اقداماتشان را در راستای کمک به شما بیان کردند مسئولیت این اقدامات را بپذیرید و یا از آنها اعلام برائت کنید.
حقیقت این است که حتی اگر تهمتهای شما به نظام را بپذیریم و بپذیریم که نظام اسلامی نسبت به اعتراضهای پس از انتخابات 88 برخورد خشنی داشته است، اما اقدامات شما هم اصلا دوستانه نبوده است که انتظار برخورد دوستانه نظام را داشته باشید! عده ای در خیابان به نام شما و در واقع به کام شما، پرچم این نظام را به آتش کشیدند، عکس رهبر انقلاب را پاره کردند، عکس امام امت را پاره کردند، به اصول بدیهی انقلاب توهین کردند و علیه ولایت شعار دادند و نظام را با انواع توهین ها و تهمت ها خطاب کردند و شما انتظار چه برخوردی از نظام داشتید؟ اگر یک نفر از سران شما در آن ایام بیانیهای یا حتی پیام کوتاهی در محکومیت این اقدامات صادر میکرد میشد اندک حقی برای شما قائل شد. اما در حقیقت اقدامات سران فتنه عیان ساخت که انتخابات، مناظره، تقلب، تخلف و ... تنها بهانه ای بودند برای خواباندن مچ نظام! بله شما با نظام جمهوری اسلامی یک مچ اندازی سیاسی-امنیتی جدی داشتید و در این نبرد شکست خوردید. شما هر آنچه که داشتید به میدان آوردید و بیش از هر زمان دیگری خود را به موفقیت نزدیک میدیدید. شما بواسطه همان منابع اطلاعاتی که میرحسین موسوی را قبل از شمارش آرا پیروز انتخابات معرفی کرد خودتان را پیروز نبرد با نظام هم میپنداشتید. اما این منابع اشتباه کردند. آنها قدرت و میزان نفوذ ولایت فقیه را دست کم گرفته بودند. ولایتی که عظمت خود را به جهانیان ثابت کرده است و مهرش در دل تمامی دلهای پاکسرشت ریشه دوانده است با این بادها حتی خراشی به چهرهاش نخواهد افتاد. و این شما هستید که چهره منافقانه خویش را بیشتر عیان میسازید. ونکته عجیب آنکه با وجود سالها مسئولیت در نظام و زندگی در میان جامعه شما هم مانند دشمنان فکر میکردید و امید به پیروزی داشتید!
و امسال باز در آستانه انتخاباتی دیگر، و در نزدیکی یوم الله 9 دی اوضاع بسیار شبیه به ایام قبل از انتخابات 88 است. تنها با یک تفاوت، کسانی که نه تنها در عمل ضدیت با ولایت فقیه را نشان دادهاند و حتی با تحلیلهای عجیب خود از تفکر منحرفشان در مورد اصل ولایت فقیه پرده برداشتهاند، امروز عَلَم ولایتمداری بر سر دست گرفتهاند. شواهد نشان میدهد هدف همان است، هدف ضربه به ولایت و نظام است اما این بار در ردای ولایتمداری. و این فتنه قطعا بسیار پیچیدهتر خواهد بود. این بار صحبت از تقلب و تخلف و اتهامات دیگر بسیار کمرنگ و در لفافه بیان میشود. این بار قبل از هر کاری شروع به تخریب نیروهای حزب اللهی کردهاند. جالب است کسانی که خود اعتقادی به ولایت فقیه ندارند نیروهای حزب اللهی را به ضد ولایت فقیه بودن متهم میکنند! و این فتنه آمادگی و انسجام بسیاری میطلبد. شاید امروز تنها جمع شدن زیر علم ولایت کافی نباشد، مدت زیادی است که همه از رهبری و ولایت هزینه میکنند و خیلیها از نام مبارک ایشان ارتزاق میکنند. شاید امروز راه نجات در هزینه شدن باشد. باید ما همه خرج ولایت شویم تا ولایت بماند. این بار بصیرت یک متاع دلچسب و زینتی نیست که یک ضرورت است. اگر بصیرت نباشد از نعمت ولایت محروم میشویم.
حسین عنابستانی 8 دیماه 1394
HH
https://telegram.me/hh_channel
آشنایی کوتاه با سبک برخی کارگردانان ایرانی*
* این مطلب صرفاً نظر شخصی نویسنده میباشد.
- علیرضا امینی:
امینی تصور میکند برای حل مشکلات مالی باید به هر کاری متوسل شد. دزدی، کلاهبرداری و حتی تن فروشی، و همه اینها به بهانه عشق است! در حالی که پول است که آدمهای قصههای امینی را درگیر خود کرده نه عشق!
کمال تبریزی:
مرد جسور سینمای ایران. کسی که استاد بازی کردن با خط قرمز است و البته کمی روی خطوط قرمز مذهبی و سنتی بیشتر حساس است. کمال تبریزی هدف متعالی از بازی با خط قرمزها دارد. او حتی در صورت عبور از خط قرمزها باز با هدف اصلاح این کار را میکند و نه تخریب و لودهبازی
ابراهیم حاتمی کیا:
ابراهیم دغدغه دارد، گاهی دغدغه مظلومیت سرداران جنگ، گاهی دغدغه رابطه پدر و فرزندی، و گاهی دغدغه مشکلات جوانان. جالب است که حاتمی کیا برعکس بسیاری از سینماگران امروز ایران خیلی دغدغه مادیات ندارد و در اکثر فیلم هایش پول در آخرین درجه توجه قرار دارد.
مسعود ده نمکی:
ده نمیکی میخواهد حرف بزند و یا بهتر بگویم شعار بدهد! و برایش چندان فرقی نمیکند که این حرف چگونه زده شود، بازیها، دکور، و عوامل همگی در خدمت شعار هستند. نکته منفی فیلمهای او عدم رعایت سیر داستانی و چندپاره بودن سکانسهاست که تنها وجه مشترک سکانسهای فیلم، شعار مربوطه است و تقریبا خط سیر داستانی در فیلمهای او وجود ندارد!
اصفر فرهادی:
اصغر فرهادی سالهاست در پی پرداختن به میزان تأثیردروغ در رفتار و مناسبات جامعه است. گاه به روابط بین فردی اشاره میکند و گاه در سطح جامعه این موضوع را بررسی میکند. از نظر فرهادی دروغ و ریا کمی متفاوت هستند. (چون در سطح جامعه تصور عموم بر همسانی دروغ و ریا است)
عبدالرضا کاهانی:
پرچمدار سبک تراژدی در ایران. وجه اشتراک تمامی فیلم های کاهانی سیاهی و پوچی است حتی اگر ظاهرا طنز باشد، حتی اگر اجتماعی باشد. آدمهای قصه های او به شدت بدبخت هستند و در اکثر مواقع فیلم با پایانی تلخ و پوچ، بیننده را با کوله باری از حیرت و تباهی تنها می گذارد.
مسعود کیمیایی:
با وجود اینکه اصلا این نام را نمیپسندم اما: پدر و ناپدری فیلمفارسی سینمای ایران! پدر از آن جهت که 40 سال پیش سبکی نو و جذاب در سینمای ایران پدید آورد و ناپدری از آن جهت که به جز تکنیک (فیلمبرداری، کادربندی، دکور و ...) هیچ چیزی به این سینما اضافه نکرد! چه دوستش داشته باشیم چه بدمان بیایید قیصرهای سینمای کیمیایی 40 سال است که قیصرند و تنها لباسشان و اسمشان تغییر کرده است. کیمیایی دست سینمایش را نگرفت تا بزرگش کند و تنها او را در آغوش گرفته و به آن می بالد!
تهمینه میلانی:
آنچه که او دوست دارد باشد: داعیه دار حقوق پایمال شده زن ایرانی زیر چکمه های مردان سنتی!
و آنچه که هست و نمایش می دهد: دشمنی با مرد ایرانی و جامعه سنتی ایران در حد بسیار مشمئزکننده! میلانی عقاید فمینیستی تندی دارد که متاسفانه مرزهای انصاف و واقعیت را بسیار به هم پیچیده است. به حدی که گاهی کار به توهین و ضدیت با فرهنگ ایرانی می انجامد.
حمید نعمت الله:
روایتگر ساده زندگی و یا زندگی ساده! پایبند به سنت و هویت ایرانی، کسی که باورپذیرترین شخصیتها را در فیلمهایش میبینیم. بازیهای حتی اغراق شده و یا نابازیگران را جوری در هم میآمیزد که معجونی دلچسب به مخاطب هدیه میکند که حتی اگر تلخ باشد لذیذ است.
دوران خوبی شده است. دورانی که زنها به حقوق اجتماعی شان میرسند. زن ها همه جا در کنار مردان هستند، در اتوبوس، در تاکسی، سر کار، و خلاصه همه جا هستند و تنها یک جا نیستند! همان جایی که باید باشند، خانه! زنها به خانه برگردید! جای شما اینجاست، نه اینکه غل و زنجیری در کار باشد، جامعه به شما در خانه نیاز دارد نه در کف خیابانها، نه در اتوبوس، نه در سالن های فوتبال، نه بر سکوی استادیوم های ورزشی. جامعه بیمار امروز ما به شما زنهای خوب سرزمینم در خانه نیاز دارد، در کنار خانواده و خانواده ای که بدون زن وجود خارجی ندارد. خانواده ای که زن ندارد چیزی کم دارد و یا اصلا معنا ندارد.
کسی مخالف کار کردن زنان نیست. اما باید ببینیم نیاز واقعی چیست. نیاز جامعه به کار زن؟ یا نیاز زن به کار در جامعه؟ اولویت با کدام است؟ بیایید کمی تاریخ را مرور کنیم. تاریخچه جنبش های فمینیسم و برابری خواهی چندان طولانی نیست. شاید به یک سده پیش برسد. اما اوج این جنبش بصورتی کاملا اتفاقی با جنگ جهانی اول و دوم همزمان شده است! یعنی در سالهای پس از جنگ جهانی اول و دوم جنبش های فمینیسم به شدت بر برابری حقوق زن و مرد تاکید میکردند و زنان را به حضور در اجتماع و محیط های کار تشویق میکردند. این شعارها و تشویق ها آنچنان هیجان آفرین بود که بسیاری از زنان اروپایی و آمریکایی به کارخانجات و شرکتها برای استخدام هجوم آوردند. و کارخانه دارهای سرمایه دار با آغوش باز از این زنان استقبال کردند. تنها به این دلیل که از یک سو نیروی کار زنها بسیار ارزان بود و از سوی دیگر مردان یا درگیر جنگ بودند و یا تعداد بسیاری از آنها در جنگ کشته و یا مجروح شده بودند و در واقع نیروی کاری جز زنان موجود نبود. این راه حل شگفت انگیز باعث شد تا چرخ صنعت غرب از کار نیفتد و هم زنها از نقش جدیدشان در جامعه راضی باشند و هم جامعه به روند پیشرفت خود ادامه دهد. این اتفاق متاسفانه در ایران به گونه ای دیگر ترجمه و پیاده شد. اینکه اهداف پلیدی در کار بوده است و یا اشتباهی سهوی بوده است به بحث این مقاله مربوط نمیشود و باید جداگانه به آن پرداخته شود. اما وضعیتی که جامعه امروز ما با آن درگیر است بسیار متفاوت از سالهای جنگ جهانی است. جمعیت مردان جوان و اماده به کار ایران بسیار افزایش یافته است. مشکل بیکاری واقعی است، و به تبع این بیکاری مشکل ازدواج هم واقعی است. مشکلاتی که زنجیروار به هم متصل هستند و متاسفانه هیچ کس به ریشه یابی این مشکلات توجهی ندارد. تنها عده ای کارشناس نما برای جلب توجه جمعیت انبوه خانمهای جامعه در حال تهییج احساسات زنها هستند و برای آنها اولویتهای خیالی میسازند و حتی به این اولویت های خیالی دامن میزنند. نمونه این اولویت ها حضور زنان در استادیوم های ورزشی است. هر فردی از جامعه حق دارد از دیدن مسابقه ورزشی لذت ببرد. اما آیا صرف لذت بردن از تماشای مسابقه دلیل بر این همه هیاهو و جنجال میشود؟ آیا تحمیل این همه هزینه سیاسی و اجتماعی و حتی گاهی امنیتی تنها به دلیل لذت بیشتر، منطقی و عقلانی است؟ این همه تلاش برای راه یابی زنان به استادیوم ورزشی باعث حل شدن کدام مشکل از زنان و حتی مردان و در کل باعث حل شدن چه مشکلی از جامعه میشود؟ آیا مشکل بیکاری، زنان خیابانی، کودکان بد سرپرست، اعتیاد، طلاق، و ... بسیاری مشکلات اجتماعی که راه حل های واقعی برای آنها وجود دارد با فشار بر این حضور فانتزی حل خواهد شد؟ آیا خود زنها به مشکلاتشان اینگونه نگاه میکنند؟
برخی حضور بیشتر و موثرتر زن را در جامعه خواستارند تا با حضور زن در کنار مردان سطح جامعه تلطیف شود. مثلا زنها به استادیوم بیایند که مردان فحاشی نکنند! اما کسی از خود نمی پرسد مگر در سطح جامعه هنگام عبور از خیابان مردان مراعات زنان را میکنند و از گفتن کلمات رکیک پرهیز میکنند که بخواهند در استادیوم احترام حضور بانوان را نگه دارند؟
به عقیده من راه حل های ساده تر ولی سخت تری هم وجود دارد. ساده تر برای جامعه و سخت تر برای زنان، راهی که هم چندین فرصت شغلی آزاد خواهد کرد و هم فضای خانواده و جامعه ایمن تر و دلپذیرتر از قبل خواهد شد. اگر این صحبت من را احمد کسروی، یکی از فعالان جنبش حقوق زنان در ایران بر زبان بیاورد شاید قابل قبول تر باشد:
این هوس کارهای اداره که در ایران از چند سال، باز رواج گرفته (این کتاب برای سال 1323 است که ترکیب جمعیتی به نفع زنان نبود و تازه جنبش های فمینیستی در ایران فعال شده بودند) گذشته از آنکه زنها و دخترها را از خانه داری بازمیدارد، زیانهای دیگر نیز پدید تواند آورد: نخست، این دختران و زنان بیشترشان بی شوهر میمانند. زیرا نه خودشان میخواهند شوهر کنند و نه مردان می خواهند از آنها بگیرند. آنهایی که بشوهر می روند برای آنکه از اداره باز نمانند از بارور شدن و بچه آوردن جلو میگیرند. دوم بودن اینان در میان مردان همان آمیزشست که گفتیم باید نباشد (آمیزش در این کتاب به نشست و برخاست بیهوده و غیر ضرور گفته شده است) همان آمیزشست که مایه لغزش زنها و مردها هر دو تواند بود.
این عقیده من نیست بلکه عقیده فردی است که بسیاری از روشنفکران امروز و دیروز افتخارشان مطالعه کتابهایش است! اما متاسفانه برخی تنها برای پیشبرد اهدافشان چنان از تساوی حقوق زن و مرد میگویند و به این بهانه زنها را تشویق به سرکار رفتن میکنند که گویی هیچ خبر از نقش ذاتی زن ندارند! گویی هیچ خبر از مضراتی که 70 سال قبل هشدار آن داده شده بوده است ندارند! در کمال ناباوری برخی چنان از اشتغال و تحصیل به عنوان حقوق مسلم زنان صحبت میکنند که گویی مردان جای زنان را در اداره ها و دانشگاه ها اشغال کرده اند! و کسی از خود نمی پرسد که اگر قرار بر حضور تمامی خانم ها در دانشگاه و اداره جات و استادیوم و ورزشهای رزمی باشد پس نسل آینده را چه کسی تربیت کند؟ لابد جواب میدهند مهد کودک! خیلی جالب است، بجای اینکه خود زنها در خانه مسئولیت خانه داری را بر عهده بگیرند و در فضای محبت آمیز به تربیت فرزند و همسر بپردازند به سر کار می روند تا پول در بیاورند و هزینه مهد کودک را برای انجام وظایف مادری پرداخت کنند!
قطعا این سخنان برای زنان امروز جامعه قابل پذیرش نیست. اما وظیفه اجتماعی من ایجاب میکند که بگویم و بگویم آن راز مگویی که تمام جامعه شناسان از آن خبر دارند و تنها از ترس انفجار بازخوردهای زنان و دختران از گفتنش ابا دارند! میگویم چون نسبت به سلامت جامعه احساس وظیفه میکنم. قرار نیست نیاز زنان به کار، نیاز جامعه بیمار ما را به زنان به فراموشی بکشاند. امروز جامعه ما به زنان نیاز دارد، خشونت، اعتیاد، طلاق، و ... همه و همه بیش از آنکه به دولت نیاز داشته باشد به دامان پر مهر زنان نیاز دارد. نیازی که متاسفانه توسط عده ای سودجو به فراموشی کشانده شده و تنها راه نجات بازگشت است. بازگشت از راه اشتباه رفته. بازگشت زنان به خانه. پس عاجزانه از زنان خوب سرزمینم درخواست میکنم
به خانه برگردید
حسین عنابستانی 24 آبان 1394
داغِ خوشی
ما عادت کردهایم که برای رسیدن به چیزی کاری انجام دهیم. اما گاهی اوقات برای رسیدن به بعضی چیزها باید کارهایی را نکرد! آرامش یکی از آن بعضی چیزهاست. برای رسیدن به آرامش و یا داشتن آرامش باید یکسری کارها را انجام نداد. باید حرفهایی را نزد. مشکلی که آقای رئیس جمهور در زمان ارائه گزارش 100 روزهاش دچار شده بود دقیقاً همین بود. او سعی داشت گزارشی از عملکرد خود و تیمش در این 100 روزه را شرح دهد اما حقیقت این بود که کاری بجز امور روتین برای انجام وجود نداشت! او تیم اجراییاش، او و حامیانش، او و تیم تبلیغاتیاش باید کارهایی را که در این 8 سال انجام داده بودند و حالا در این 100 روز دست از انجامشان کشیده بودند را لیست میکردند! و این امکان نداشت. امکان نداشت که در مقابل مردم بایستی و اعتراف کنی چقدر از اعتبار چندین ساله خود و پدر معنویات برای ایجاد بی ثباتی و التهاب در بازار هزینه کردهای! امکان نداشت که در مقابل مردم بایستی و اعتراف کنی قرار است هرآنچه در 8 سال گذشته به دولت منتخب و قانونی ملت تهمت زدهای انجام دهی و به نام افتخاراتت بر سر مردم فریاد خواهی کشید! امکان نداشت که در مقابل مردم بایستی و عامل اصلی تلخکامی 8 سال گذشته را معرفی کنی، که البته کسی نبود جز خودت، هم فکرانت، همتیمیهایت و تمام کسانی که در این 8 سال دستشان از قدرت کوتاه مانده بود!
اما متأسفانه تمامی اینها شد و آقای رئیس جمهور ناباورانه حقیقت مشکلات را ناخواسته و به گمان خودش به قصد تعریف از خود تأیید کرد! شاید کسی از این زاویه به سخنان رئیس جمهور توجه نکرده بود، اما رئیس جمهور تلویحاً اعتراف کرد که برای رسیدن به موفقیت کارهایی را انجام نداده است! جایی که ایشان با افتخار از موفقیتهای ورزشی گفتند که از لحاظ منطقی، تاریخی، سیاسی، ورزشی، اجتماعی و خلاصه از هیچ لحاظی امکان نقشآفرینی در آنها را نداشتند! نیازی به ذکر مثال نیست چرا که موفقیت فوتبال و والیبال هر دو پیش از تحویل گرفتن دولت توسط ایشان اتفاق افتاد! حتی پیش از انتخاب ایشان! در حقیقت ایشان در بهترین حالت تنها میتوانستند نقش تماشاگر را در این اتفاقات بازی کنند! و البته حتی اگر این را هم بپذیریم باز هم سطور بالا تأیید میشود و ثابت میشود که ایشان و حامیان سیاسیاش دارای چنان لابی و قدرت سیاسی در سطح مدیریت اجرایی و اجتماعی هستند که بدون در دست داشتن دولت هم میتوانند موفقیت ورزشی بیافرینند و قیمت ارز را کاهش دهند و آرامش را به جامعه برگردانند! پس طبیعتاً چنین قدرتی میتوانسته در جهت عکس هم عمل کند و جو جامعه را علیه دولت قانونی تهییج کند!
آری دلیل اصلی آرامش امروز نه خدمات پرشمار دولت جدید که دست کشیدن تیم فکری و تبلیغاتی مخالفان تا دندان مسلح دولت قبلی بوده است. مخالفینی که از اصولگرایان میانه رو تا اصلاح طلبان و کارگزاران و اپوزیسیون خارج نشین، با محوریت حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی را شامل میشد و سنگینترین هجمهها و سیاهنماییهای ممکن را علیه دولت احمدینژاد ترتیب میدادند. اشتباهات احمدینژاد غیر قابل انکار است، اما این حجم فشار که متأسفانه با بی رحمی تمام مستقیماً به جامعه تزریق میشد تقریباً بی سابقه بود. در فضای سیاه و تاریکی که توسط این تیم سیاسی ایجاد شده بود کوچکترین بی قانونی دولت با تندترین برخوردها و بی رحمانه ترین انتقادات مواجه میشد و بواسطه همین تیم رسانهای به سطح جامعه تزریق میشد. و البته تمام آن بی قانونیها، تمام بداخلاقیها، تمام هنجارشکنیهایی که احمدی نژاد متهم ردیف اول آن بود توسط دولت جدید صورت می گیرد و دریغ از رسانههایی که بتوانند آزادانه نقد کنند! مدیران چندشغله، مدیریتهای غیر مرتبط با مدرک تحصیلی، باز بکارگیری بازنشستگان (که حتی این مورد با نفوذ تیم سیاسی آقای هاشمی در مجلس بصورت کلی از قوانین کنار گذاشته شد و بکارگیری بازنشستگان در مناصب دولتی قانونی شد!) استفاده از عوامل تأثیرگذار و عناصر تابلودار فتنه در مسئولیت های اجرایی و بسیاری هنجارشکنی های دیگر که حالا حتی مردم اگر بخواهند هم از آنها خبردار نخواهند شد!
اگر در دولت احمدی نژاد قیمتها اندکی تغییر می کرد چنین به جامعه القا می شد که گویی قحطی آمده و گرسنگی همهگیر شده است! هنوز بحران مرغ و گوجه فرنگی و سیب زمینی را فراموش نکرده ایم. اما امروز قیمت ها هنوز رو به بالا دارند و هیچ خبرگزاری یا روزنامه ای خبر از خط فقر و گرسنگی و کاهش قدرت خرید مردم را نمیدهد. مواردی از این دست بسیار است اما افسوس که انسان ناسی است و زود فراموش میکند آنچه را که باید در خاطرش بماند!
از بعد سیاسی هم چیزی نگوییم بهتر است! اما باید کسی از این تیم هماهنگ تخریب چی بپرسد که در این هشت سال همه دلسوز رهبر شده بودید و مدام سنگ دوری احمدی نژاد از ولایت فقیه را به سینه می زدید، اما چرا روز 14 خرداد در برابر غیبت معنادار آقای روحانی در مراسم رحلت امام(ره) سکوت کردید؟ چرا هیچ کس از روحانی نپرسید چرا عطای شرکت در مراسم رحلت پیر جماران را به تشییع جنازه مردی بخشیدی که در علان و خفا خون به دل جانشین بر حق پیر جماران کرده بود؟
اینها همه درد است اما داغ بر دل مانده داغ شخص احمدی نژاد نیست که اگر بود داغی که از رفتار همین افراد با شهید چمران و شهید بهشتی و شهید رجایی بر دل ملت مانده بسیار بزرگتر است. داغ، داغ فریب و نیرنگ است و داعیه دار بودن صداقت، و در پس این هیاهو مردم هستند که بار سنگین فریب را احساس نمی کنند و بالعکس در باد فتح الفتوح دشمنی خوابیدهاند که براستی سالهاست فکر آنها را اشغال کرده است! شاید بهتر باشد سری به فرهنگ لغات بزنیم و نگاهی به تاریخ بیاندازیم تا بدانیم خوبی با خوشی هیچ گاه تناسبی نداشتهاند!
صحبت های اخیر جناب آقای دکتر روحانی در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از چند منظر قابل بررسی است. لایه بیرونی همان است که رسانه های اصولگرا و انقلابی به آن توجه بیشتری نشان داده اند و در آن به مباحثی چون «در خط مقدم بودن سپاه در جبهه مبارزه با استکبار» و «فعالیت قدرتمند سپاه در عرصه های اقتصادی و نظامی» و ذکر برخی نکات مثبت دیگر اشاره شده بود. که البته ذکر این موارد با این صراحت از زبان شخص رئیس جمهور محترم در خور تحسین می باشد.
لایه میانی مورد توجه رسانه های اصلاح طلب قرار گرفت و تحلیل های باب طبع خودشان را نیز ارائه کردند و همگی سعی در اتهام زنی به سپاه البته به صورت غیر مستقیم را داشتند. که متأسفانه سلف خارجی این رسانه ها یعنی بی بی سی فارسی این اتهامات را عیان و بی پرده و با اندکی تحریف در سخنان دکتر روحانی مطرح کرد.
اما سخنان جناب رئیس جمهور به صورت کلی دارای پیام مشخصی بود که به نظر می رسد باید مورد بررسی قرار گیرد. نکته ای که در سخنان ایشان به چشم می خورد تلاش ایشان در دفاع از سپاه در برابر هجمه رسانه های معاند داخلی و خارجی بود. این دفاع در جای خودشان وظیفه تک تک ملت ایران و نه تنها رئیس جمهور ایران اسلامی است. وظیفه بودن این دفاع به نوعی دفاع از خود ملت و نظام است چراکه اصولاً سپاه ورای مرزبندی های مرسوم سیاسی و حکومتی شکل گرفته است و اهمیت سخنان دکتر روحانی در همین نکته نهفته است که در بخشی از این سخنان به نظر می رسید ایشان قصد تعیین تکلیف و مشخص کردن وظایفی محدود برای سپاه دارند. این مسأله با ماهیت وجودی سپاه تضاد اساسی دارد. سپاه بخشی از حکومت نیست، سپاه ذاتاً جزئی از ملت است که در کنار نظام از انقلاب، ملت و نظام دفاع می کند. مشکل اصلی دشمنان هم با ماهیت سپاه است و نه با عملکرد سپاه! به همین منظور در طول سالیان مختلف بیشترین تلاش خود را در جهت فاصله انداختن بین مردم و سپاه داشته اند. سخنان اخیر دکتر روحانی از دید رسانه های معاند دور نماند و آنها نیز با ذوق زدگی فراوان این جملات را از دل کل سخنان ایشان برجسته کردند. عباراتی چون سپاه باید سپاه همه مردم باشد! و سپاه در چند پروژه ورود کند و به عبارت دیگر حق ورود به پروژه های دیگر را ندارد! لازم است رئیس جمهور محترم در نظر داشته باشند که علت اصلی موفقیت های روزافزون سپاه در طول34 سال گذشته استقلال رأی و روزآمد بود در برخورد با شرایط بوده است. سپاه به منظور دفاع از انقلاب و ارزش های انقلاب تشکیل شد و وظایف سپاه در ظرف سیاست و فرهنگ و اقتصاد نمی گنجد. سپاه با در نظر گرفتن اصول انقلاب در هر نقطه که کمترین نشانه ای از انحراف مشاهده کند ورود می کند و هیچ حد و مرزی را برای دفاع نمی شناسد، و اگر جز این بود امروز سپاه تنها در کوچه های جماران به دفاع از انقلاب می پرداخت! هجمه علیه سپاه محدود به امروز و دیروز نیست و سپاه همواره در تیررس توهین و تهمت دشمنان قرار داشته و وظیفه خود که همان پاسداری از انقلاب و حریم ولایت را ادا کرده است و البته برای این پاسداری از هیچ کسی طلبکار نیست و ملت شریف و با بصیرت ایران نیز همیشه با بزرگواری اشتباهات سپاه را به انجام وظیفه سپاه بخشیده اند. امید است کلیدها همیشه برای گشودن محدودیت ها استفاده شود و نه ایجاد محدودیت!
همین الان وارد سایت انتخاب شدم و نسبت به چند تا خبرشون نظر انتقادی دادم
وقتی برای ارسال نظر سوم تلاش کردم با این پیغام مواجه شدم:
این نهایت نقدپذیری مدعیان آزادی و اصلاحات و دموکراسیه! لطفا این مطلب رو برای دیگران لینک کنید تا ماهیت واقعی این جریان رو بشناسند!
آدرس سایت انتخاب:
آغاز فصل نقل و انتقالات!
اتفاقات جدیدی در راه است. اتفاقاتی که بخش مهمی از تاریخ پیش رو خواهند بود. اما این اتفاقات از جنس انقلابهای منطقهای نخواهد بود، انقلابهای فردی حیرت انگیزی در حال وقوع است. انقلابهایی که در افرادی رخ خواهد داد که چشم جهانیان را خیره خواهد کرد. افرادی از هر دو جناح حق و باطل تغییر روش خواهند داد و به جبهه مقابل خواهند پیوست تا مرزبندیهای نهایی کامل شود. مرزهایی که تاکنون با فریب و حیله نامشخص مانده بود دیگر از میان برداشته خواهد شد. کسانی که ادعای دینداری کردهاند و دل به باطل بسته بودند دیگر نخواهند توانست خود و دیگران را بفریبند. و کسانی که تا به امروز با شک و تردید در خدمت باطل بودهاند دیگر تحمل نخواهند کرد و به جبهه حق خواهند پیوست.
این تغییرات منحصر به یکی دو نفر نخواهد بود، بلکه شمار زیادی از مردم عادی و حتی شخصیتهای برجسته کشورها و ادیان مختلف را شامل میشود. اتفاقی که جنبشی عظیم در سطح جهان به پا خواهد کرد و دلهای روشن و تاریک را به تکاپو خواهد انداخت تا در نهایت صفبندی پایانی میان ایمانهای راسخ و گامهای استوار مؤمنین در برابر مسخشدگان جبهه باطل صورت گیرد.
اما در این میانه که انسانها رنگ عوض خواهند کرد تکلیف ما چیست؟ چه کنیم تا خود رنگ عوض نکنیم؟ چه کنیم تا در راه حق بمانیم؟ تکلیف ما که به افرادی دلبستگی داریم و حتی دنبالهروشان بودهایم! مایی که سنگشان را به سینه زدهایم و مایی که شاید مهرشان را به دل بستهایم. ما چه باید بکنیم؟
تنها راه چاره این است که ایمان به افراد را کنار بگذاریم و جز به امامان معصوم و اولیاء الله سر نسپریم. و در گام بعدی ایمان خود را به عقاید راستین الهی و کلام خدا محکم کنیم. به بیان دیگر باید قالبی از اصول و عقاید راستین بسازیم و انسانها را با آن قالب بسنجیم، اگر انسانی در آن قالب جای گرفت ما دوستدار اوییم و حتی شاید در پی او باشیم. اما اگر این چنین فردی هم پا را از محدوده این قالب بیرون گذاشت یا در اصولی اساسی کوتاهی کرد ما را دیگر به او کاری نیست!
اگر هم کسی از ابتدا در این قالب جای نگرفت که تکلیفش و تکلیف ما معلوم است! اگر این اصول و قالب را درست پیریزی کرده باشیم هرگز گمراه نخواهیم شد و در دام فتنههای بزرگ پیش رو نخواهیم افتاد. فتنههای آخرالزمان بسیار پیچیده و سنگین است و آزمونی محکم برای اهل ایمان خواهد بود.
اما خداوند برای تمامی این فتنهها راه نجاتی پیش روی بشر نهاده است تا با توسل به آن گمراه نشویم. از اکثر این فتنهها میتوان با پیروی از ولایت و استواری بر اصول به سلامت عبور کرد. پس جای نگرانی و ناامیدی نیست که تا خدا هست و جانشین امامش هستند راه روشن است. و العاقبه للمتقین!
... و خدایی که همین نزدیکی است.
آری، خدا نزدیک است، خیلی نزدیک، هنوز خیلی نزدیک تر از آن است که ما دوریاش را و تنهایی خودمان را حس کنیم. هنوز خیلی مانده تا ما بفهمیم که چقدر از خدا فاصله گرفتهایم و تا چه حد در این دنیای کثیف خودساختهمان غرق شدهایم. هنوز ما آدمها عمق فسادی که در آن دست و پا میزنیم را درک نکردهایم. فسادی که ما را از آغوش صلاح و رستگاری پروردگارمان دور کرده است.
قانون خدا هم همین است. وعده انبیاء و اولیاء هم همین بوده است؛ باید زمین به دست بشر از ظلم و فساد پر شود و تا آن روز هنوز فرصت داریم تا دستهای گناه آلودمان را به سمت پروردگارمان بلند کنیم و آن ذخیره الهی را عاجزانه طلب کنیم.
ذخیرهای که تنها خدا زمان آمدنش را میداند، زمان ظهورش را و زمان قیامش را. قیامی که ما را از منجلاب فسادی که دنیا در آن غرق میشود بیرون خواهد کشید و چهره زیبای دنیای آفریده خداوند را و بستری که خدا برای تکامل انسان فراهم کرده است نمایان خواهد کرد. و ما باید منتظر آن روز باشیم.
منتظریم و این انتظار تنها نشستن در خانه نیست، حتی تنها عبادت کردن و دعای ظهور نیست. حوادث آخرالزمان ریسمانی محکمتر میطلبد تا در طوفان فتنهها غرق نشویم. فتنههایی که در پس لایه لایه دروغها و فریبهای حقیقت نما خود را بر ما عرضه میکنند، فتنههایی که تو را امان نمیدهند و زنجیروار به دنبال هم میآیند، یکی از شرق، دیگری از غرب، بعدی از شمال و جنوب و چشم باز میکنی و خود را نعوذ بالله بالای گودال قتلگاه میبینی که خاک بر سر میریزی و ضجه میزنی، نباید چنین بشود. باید خیلی قبل از آنکه دیر بشود چاره اندیشید.
البته راهی هم هست. راهی که خداوند در قرآن ما را بدان رهنمون گشته است و انبیاء و اولیاء مکرر در گوش بشر خواندهاند. تنها راه درست صبر کردن و انتظار، خوب دیدن است، که اگر خوب ببینی خوب میفهمی، و اگر خوب فهمیدی خوب میشناسی، و مگر غیر از این است که اگر کسی شرایط دورانش را درک نکند و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. پس باید چشم را باز کنیم، هم چشم سر و هم چشمان دل را. باید تمام تلاشمان در همین باشد، در اینکه از زمان جلو بزنیم و زودتر اتفاقات را بفهمیم. و به قول سهراب سپهری؛ بیا زودتر چیزها را ببینیم!
که اگر این طور باشیم در حقیقت یک منتظر خواهیم بود. چراکه منتظر واقعی کسی است که میداند در آینده چه اتفاقی رخ خواهد داد و چون میداند دیگر اسیر اتفاقات و دچار روزمرگی نخواهد شد. منتظر واقعی در پشت سرش به دنبال نشانه های و حوادث نمیگردد، آنها را پیش روی خود میبیند و با ظاهر شدن نشانهها یکی پس از دیگری خود را به هدفش نزدیکتر میبیند و این است که انتظار را شیرینتر میکند. منتظری که نداند آنچه پیش رویش است حقیقت است یا دامی گسترده برای او، قطعاً از کاروان منتظران حقیقی جا خواهد ماند. پس چشمها را باز کن و خوب ببین، چرا که نشانهها منتظر ما نمیمانند و یکی پس از دیگری پیش روی تو قرار خواهند گرفت، نشانههایی هزار بار روشنتر از نور خورشید، تنها باید چشم دل را باز کرد و بصیرت پیدا کرد. بصیرتی که اگر خدا بخواهد ما را در راه ظهور نگاه خواهد داشت.
به عنوان نمونه از نشانه ها، تصویری از یک کتاب در رابطه با نشانه های ظهور، چاپ سال 1374 آورده ام تا شاید دیگر نشانهها را هم بتوانیم بیابیم. شاید نشانههای این کتاب در زمانی که من آن را مطالعه کردم خیلی دور بودند اما حالا خود را در بطن آنها یافتهام!
نمیدانم چطور میشود کسی امام خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی را در مؤدبانهترین حالت تنها خمینی خطاب کند ولی ادعای ادامه راه امام را داشته باشد!
نمیدانم چطور میشود کسی ولایت وفقیه را از ریشه منکر باشد و ادعای پایبندی به عقاید امام خمینی را داشته باشد!
نمیدانم چطور میشود کسی نام خمینی کبیر را فریاد بزند و پا بر تصویر مبارکش بنهد!
نمیدانم چطور میشود کسی که جهاد در راه خدا را خشونت طلبی و زیر پا گذاشتن حقوق بشر میداند سالها بر بالاترین مقام اجرایی این انقلاب که با خون پایه ریزی شده تکیه زده است!
نمیدانم چطور میشود کسی که دشمنی ما با آمریکا و اسرائیل را ماجراجویی میداند زمانی نخست وزیر این مملکت بوده است!
نمیدانم چطور میشود کسی انقلاب را در خوشبینانهترین تفسیر و اظهار نظرش انقلابی ضد استبدادی بداند و نه اسلامی! اکنون مدعی انحراف انقلاب شود!
نمیدانم اینها همه چطور میشود اما این را میدانم که تنها یک حرف این آقایان درست است و آن هم این است که: آری انقلاب ما دچار انحراف شده است و سالها بود که در مسیر اشتباه گام برمیداشت و تنها دلیل این انحراف وجود امثال این آقایان در رأس امور انقلاب بوده است. افرادی که با تزویر و ریاکاری خود را در سالهای ابتدایی انقلاب در میان یاران صدیق و از جان گذشته امام خمینی جا زدند و تا جایی که توانستند به انقلاب ضربه زدند و تا جایی که در توانشان بود ارزشهای انقلابی را کمرنگ کردند. و حالا پس از این که به لطف الهی ققنوس انقلاب دوباره در حال برخاستن از غبار فتنهها و گذر دوران است اینان مدعی انحراف از مسیر انقلاب شدهاند و کیست که نداند اینها همه بهانه است و در حقیقت خواهان سهم نداشتهشان در جمهوری اسلامی هستند!
اگر به ایراداتی که از این حکومت و انقلاب میگیرند دقت کنید درمییابید که اینها همان مواردی است که سالها خودشان بر روی آن کار کرده و برنامهریزی کردهاند.
همین آقایان بودند که در زمان خودشان تقسیم فقر را با عدالت هم معنا کردند.
همین آقایان بودند که در زمان خودشان طعم تلخ شکاف طبقاتی را به کام مردم زجرکشیده و فداکارمان لبریز کردند.
همین آقایان بودند که در زمان خودشات فاصله وحشتناک بین حرف و عمل مسئولان را به پیش چشمان بهتزده مردم آورند.
همین آقایان بودند که در زمان خودشان وضع فرهنگی ایران اسلامی را به دلخواه غربیها آراستند تا خود عزیز دشمنان شوند.
همین آقایان بودند که در زمان خودشان مملکت را چندین بار تا آستانه دوراهی خفتبار دادن باجهای سنگین و یا درگیر جنگی خونین شدن هدایت کردند.
همین آقایان بودند که در زمان خودشان برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب پروژه خفتبار گفتگوی تمدنها را در مقابل راهکار عزتمندانه صدور جهانی آرمانهای انقلابی امام راحل جایگزین کردند!
حال چه شده است که تمامی اینها فراموش شده و در لحظهای که قدرت ایران در منطقه و جهان رو به افزایش است آقایان حرف از دست رفتن انقلاب را پیش میکشند و خودشان را دلسوز نظام میدانند؟
کسانی که حالا دم از انقلابی بودن میزنند خودشان را پایبند به کدام اصول انقلاب میدانند؟ اصولی که تمامی آنها را زیر پا گذاشتهاند؟ اصولی که بواسطه آن در بحبوحه جنگ قصد خالی گذاشتن دست امام را داشتند و استعفا تقدیم ایشان میکردند؟ چنین شخصیتهایی حالا چطور از روحیه انقلابی دم میزنند؟ کسانی که مشخص نیست اگر خدای نکرده خطری این ممکلت را تهدید بکند چه امتیازی به دشمن خواهند داد! آیا باز هم ماجرای تفاهم نامه خفت بار سعد آباد را تکرار خواهند کرد؟ یا باز استعفا خواهند داد؟ یا باز مثل انتخابات ریاست جمهوری سال 88 دست به خودفروشی زده و نظام و انقلاب را تقدیم دشمن میکنند؟
و من در حیرتم از جماعتی که فریب این آقایان را خوردهاند و هنوز دل به وعدههای شیرین و فریبندهشان خوش کردهاند! آیا همین مردم طعم تلخ دوران زمامداری آنها را نچشیدهاند که هنوز دل به وعدههای آنها خوش کردهاند! آیا همین مردم طعم تلخ دوران زمامداری آنها را با پوست و گوشت و خونشان حس نکردهاند که حالا به ریسمان آنها چنگ زدهاند؟ البته از جماعتی که چشمان خویش را بسته است و گوشهایش را بری شنیدن ندای باطل باز گذاشته باشد توقعی بیش از این نیست! کسانی که بر خلاف ادعایشان هیچ تحلیلی جز آنچه سردمداران وطنفروششان میگویند ندارند و حتی ذرهای شک نسبت به آنچه که میشنوند به دل خود راه نمیدهند و تنها شنونده ندای باطل شدهاند و بدون هیچ چون و چرا هر چه که میشنوند میپذیرند. و البته کسانی که هدایتشان میکنند به خوبی میدانند چه کنند که مردم هیچ گاه به حقیقت نرسند. آنها میدانند که با خوراندن مشتی حرفهای زیبا و تنها ذرهای از حقیقتی که آن هم ساخته خودشان است چگونه دروغهای عظیم خود را به این مسخشدگان گمراه تحمیل کنند و هر روز از جاده حقیقت دور و دورترشان کنند. باشد تا چه زمانی به ماهیت بتهای زمانهشان پی ببرند و حقیقت کفر را دریابند. والسلام حسین عنابستانی 24 بهمن 89