سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از اخلاق نادان، پاسخ دادن پیش از شنیدن است . [امام صادق علیه السلام]


ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/12:: 1:52 عصر

سهراب سپهری . . . .

و همین سه نقطه کافیست که مانند خودش رها و آزاد در میان آغوش گرم اشعارش رها شویم!

این خیلی سخت نیست که با اشعار سهراب بخندیم یا صورتمان خیس اشک شود!

ساده ترین راه برای شناخت سهراب همان اشعارش هستند. همان ها که به راحتی با ما حرف می زنند.

اشعار سهرب مانند خودش لطیف و عمیق هستند. خیلی سخت نیست که صدای پر مرغان اساطیر را در باد بشنویم!

خیلی سخت نیست که بشنویم صدای پای آب را از قریه بالایی !

خیلی سخت نیست که با چشمان بسته خود در حافظه چوبی خشکیده باغی را در دوردست ببینیم!

سهراب خودش همین را خواسته است! خودش میخواهد که ما بدانیم احساس جزئی از انسان است!

سهراب را ما خوب نشناختیم ! سهراب کسی نبود که به دنیا بیاید و همینطور الکی شاعر شود و کتاب شعر چاپ کند و عشق شهرت داشته باشد!

سهراب یک نفر بود برای تمام بشریت ! یک روح بود که خداوند آفریده بود برای کل بشریت!

او برای خودش شعر نمیگفت! او برای ما می گفت. می گفت و می گفت تا ما بشنویم و بخوانیم و ببینیم آنچه را که او در نمازش دید!

و بشنویم اذانی را که سرو سر گلدسته باد می گوید!

سهراب روح لطیفی داشت اما این روح لطیف در تمام ابعاد زندگیش جریان پیدا کرده بود!

روح او نگرش انسانی او را به دنیا عوض کرده بود! او به زندگی و مرگ دنیا چنان می نگریست که این ها همه به یک شعله یا به یک خواب لطیف به نظر می آمدند!

او میدانست که خانه دوست کجاست!

حتی آدرسش را هم به ما داده ! اما ما !

تا بحال سری به خانه دوست زده ایم ؟

سهراب کسی بود که به جای تمام بشریت احساساتی بود!

او به اندازه تک تک بشریت دنیا را زیبا می دید!

خاطراتی از سهراب به جا مانده که به قلم خودش نوشته شده اند. اما سطر به سطر این خاطرات همچون اشعاری لطیف روح نوازند!

نمیدانم چرا با شنیدن نام سهراب دوست دارم سر به کوه و بیابان بزنم ! دوست دارم ذره ای از احساسات خود را در ما به یادگار می گذاشت!

تا دنیا اینقدر خشن نمیشد!

تا دنیا به این راحتی خواب سبز خدا را نمی آشفت!

تا دنیا این همه ما را از خانه دوست دور نمی کرد !

شاید سهراب تنها کسی بود که به جای تمام بشریت از کنده شدن سبزه ها می مرد !

سهراب را بخوانیم !

نگوییم سخت است ! نگوییم شعر نیست!

چراکه خود سهراب، شعری بود که خود خدا سروده بود!

 

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/10:: 3:28 صبح

درباره درد تا بحال صحبتی نکردم . در صورتی که خیلی جای بحث داره!

درد یکی از مهجورترین نعمت های خداوند به بندگان است که کمتر کسی میتواند قدر و ارزش آن را درک کند.  

در جامعه چند نوع نگرش درباره درد وجود دارد، یک عده عقیده بر این دارند که درد برابر با رنج و بدبختی است! و هر زمانی که دچار دردی یا عارضه ای میشوند شروع به بد و بیراه گفتن به شانس و اقبال و سرنوشت و حتی گاهی اوقات اطرافیان خود میکنند!

این گروه با این دید که دنیا محلی گذراست و همین چند روز زندگی هم باید به خوشی بگذرد! و این دردها زهری بر این جام شیرین اند! درد را مایه دردسر میدانند!

در تحقیقات روانشناسان، کسانی که با مسئله درد کنار نمی آیند و آن را همیشه برای خود مشکلی لاینحل و معضلی مشقت آفرین باقی میگذارند، از لحاظ اخلاقی کم حوصله و عجول هستند. این افراد با این دید که وقتی برای بیمار شدن وجود ندارد! با علم و یا بدون آگاهی درد را نمی پذیرند!

چنین رویه ای در دنیایی که هیچ کس نمیتواند خود را جدای از درد و بیماری بداند! و هر روز به تعداد بیماریهای واگیر دار، باکتریال، و ... اضافه میشود، جایی برای زندگی باقی نمیگذارد!

پس باید جور دیگری درد را دید! باید بیماری را با تفکری دیگر درک کرد و مورد بررسی قرار داد.

تفکری که قشر دیگر و صدالبته در اقلیت جامعه آن را مد نظر دارند، تقدس درد است.

این عده درد را هدیه ای از خداوند برای امتحانی و در صورت سربلندی در امتحان، پاداشی از دست خداوند می دانند!

شاید در ابتدا این تفکر بسیار ساده اندیشانه و به نظر برخی احمقانه باشد که چطور میشود در عین سختی و تحمل درد، بجای آه و ناله کردن ذکر و تسبیح خدا را بر زبان آورد!

حتی در بین عوام لطیفه هایی نیز برای تمسخر این عقیده ایجاد شده و رواج دارد که مایه بسی تاسف و نگرانی است.

اما اگر بدانیم که ما چه هستیم و کجا هستیم و اصولاً چه نیازی به بودن ما هست در میان این همه جمعیت! حداقل به این فکر می افتیم که چرا من اینقدر کم به خدا فکر میکنم؟ چرا در زمان سرمستی و شادی نهایت تلاش خود را برای استفاده از این شادی میکنم، ولی هنگام درد و بیماری با تمام قوا در صدد حذف بیماری از خود هستیم!

در واقع این دنیا و انسان بدون درد معنایی ندارد! انسان با درد متولد میشود. با درد زندگی می کند و با درد می میرد. درد زیربنای عالم خاکی است! در عالم ارواح چیزی به اسم درد وجود ندارد! چطور میشود بدون رهایی از این دنیا از درد و رنج خلاص شد؟

خداوند انسان را در سختی آفریده و در سختی ها نیز وی را می آزماید. تا انسان خود بداند که در کجای راه است! آیه در داخل مسیر است؟ یا اینکه بیراهه می رود؟

اطمینان داشته باشید هیچ  کس در این دنیا پیدا نمیشود که تا بحال دردی نداشته باشد. ولی اگر چنین انسانی باشد، چه زندگی دشواری دارد!

درد یک نشانه است! نشانه ای برای اینکه بدانیم چقدر ضعیفیم ! و در صورت برخورد درست با بیماری به میزان قدرت نفس خود پی ببریم!

در عقیده شیعه درد زمانی به سراغ کسی می آید که خداوند بر وی نظر کرده باشد!

در این زمان است که مومن درد را چون هدیه ای از بهترین و گرامی ترین عزیزش می پذیرد و شکر خدا را به جای می آورد.

و تا زمانی که در بستر بیماری ذکر شکر بر زبان دارد، خداوند بر او حسنه می نویسد!

حرف آخر اینکه از درد گریزی نیست، همان گونه که از خداوند نمیتوان گریخت!

شکرگزار باشیم !

 

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/9:: 1:0 صبح

 

      

این دلخراش ترین صحنه ای است که در آسمان و زمین دیده ام !

هیچ چیز بدتر از آن نیست که زیباترین خلقت خدا و روشنی بخش جهان هستی بدام فریبنده ترین و هوس انگیزترین مکان خلقت گرفتار شود!

 

و این زیباترین صحنه خلقت است !

زمانی که در کمال ناامیدی رهایش نور از چنگال زمین را با رقصی دلنشین و مواج نظاره گر می شوی !

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/6:: 6:4 عصر

من میخواستم چیزی نگم و از این به بعد هم چیزی نمیگم !

چون میخواستم خود بیننده ها از وبلاگ چیزی دستگیرشون بشه ! اما ...

شاید بعضی ها وبلاگ نویسی رو تفریح میدونن ! اما این وبلاگ یه وبلاگ نیست که توش فقط نظرات یه نفر گفته شده باشه !

شاید خیلی از حرفایی که من میگم تا سالهای سال هم نتونم بهش برسم! اما یه حسی دارم که بهم میگه این چیزا رو فراموش نکن! این مطالب باید همیشه در گوش ما آدمها زمزمه بشه!

باید شب تا صبح یادمون بمونه که جیره خور کی هستیم؟

باید شب تا صبح یادمون بمونه که یکی هست که همونطور که ما رو وقتی نبودیم به دنیا آورد تو خواب از دنیا ببردمون !

باید شب تا صبح یادمون بمونه که اولمون چی بوده و آخرش چی میشیم !

باید شب تا صبح یاد اون روزهای پیری و از کار افتادگی مون باشیم که باید برای قضاء حاجت هم محتاج دیگران باشیم!

باید شب تا صبح یادمون بمونه که در طول روز به کیا بدی کردیم که فردا صبح دیگه نمی تونیم ببینیمشون !

باید شب تا صبح و صبح تا شب خدا رو شکر کنیم که هستیم ! و میتونیم شکرش رو به جا بیاریم !

اگه به این چیزا فکر کنیم وقتی برای فکرای مزخرف نداریم!

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/5:: 1:4 عصر

تا بحال درباره اسم وبلاگ چیزی نگفتم . این مسئله مهمیه . اغراق نمیکنم که وبلاگم بازدیدکننده زیاد داره، اما دوست دارم هرکس وارد وبلاگ میشه نظرش رو درباره اسم وبلاگ بنویسه. خیلی دوست دارم بدونم کسی اونی که من فکر کردم رو میتونه حدس بزنه یا نه!  مسئله خیلی مهمیه !

 


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/5:: 1:43 صبح

هر وقت به پیامبر خودمون و بقیه پیامبران الهی نگاه میکنم،

به روند بعثتشون و دوران پیامبری اونها،

به حرف هایی که زدند و کسی نشنید،

به رفتاری که با اونها کردند،

و به ایستادگی اونها نگاه میکنم یه چیزی رو می بینم که بین همه ادیان هست . چیزی که همه میگن و کسی نمیشنوه !

اونها اومدند و رفتند ولی موندند ! فقط به خاطر اینکه انسان ها هنوز هستند ! فقط به خاطر اینکه هنوز خداپرستی هست!

فقط به خاطر اینکه هنوز فطرت انسان ها توسط خدا تغییر نکرده !

هر چیزی که پیامبران گفتند برای انسان بود. فقط برای خود انسان!

اما ما آدمها دنبال برنامه ای هستیم که باهاش نون شبمون رو دربیاریم! دنبال برنامه ای میدویم که شکم زن و بچه هامون رو سیر کنیم ! دنبال برنامه ای هستیم که از وقتمون برای سرو کردن نهایت لذت بر سر میز دنیا استفاده کنیم! دنبال این هستیم که تا میتونیم زیبایی های دنیا رو ببینیم و وقت شکرگذاری نداشته باشیم ! دنیال این هستیم که بدویم ولی بدونیم که نمی رسیم !

دنبال خیلی چیزا هستیم که نمیخوایم و به قول خودمون شرایط ما رو مجبور کرده، عرف ما رو وادار کرده، خونواده ما رو کشونده!

هزار و یک دلیل داریم برای برنامه ریزی دنیوی و یک برنامه ریزی هم نکردیم برای دینداری!

دینداری واسمون شده عین علافی! به من یکی که اگه بگن شبا بلند شو دو رکعت نماز شب بخون میگم وقتشو ندارم ! صبح باید ساعت 8 سر کار باشم! اگه قرار باشه شب هم نخوابم باید تا شب چرت بزنم!

اما نه ! اینا بهانه است ! اکثرمون حتی نمیخوایم بدونیم نماز شب چقدر از وقتمون رو میگیره! که بخوایم اون رو تو برنامه مون جا بدیم یا بذاریمش کنار!

حالا بحث من سر نماز شب نیست . نمیخوام بگم همه باید نماز شب خون شن! اما میگم اگه یکی ازم پرسید نماز شب میخونی ؟ از خجالت آب بشم! نخندم و نماز شب رو سبک کنم!

این دردیه که به جگر پیامبر ماست! نه زخم قلم  کاریکاتوریستهای دانمارکی!

همون مهجوریتی که تو مطلب اول وبلاگم گفتم ! اینه که مشکل اصلی ماست!

پیامبری که در نهایت سیاهی زمین، در نهایت تاریکی دلها، برای روشن کردن بزرگترین چراغ آفرینش دست بلند کرد!

کسی بود که در زمان بی هویتی انسان ها از تکامل گفت! نه از شیوه درست زندگی ! از بهترین شیوه زندگی !

پیامبر برای بشر بهترین ها رو آورد! چیزی آورد که حتی الان هم روان شناسان انسان رو از عمل به اون معذور میدونن !

واسه اینه که من اسم مطلبم رو میذارم پیامبر ناگهان !

پیامبری که قوم فلاکت زده عرب رو در بهت و ناباوری فرو برده بود! سجایای اخلاقی پیامبر به حدی بود که حتی بدترین انسان های قریش هم جرئت نداشتند شخصیت مبارکش رو خرد کنند! همیشه به پیامبر احترام می گذاشتند!

این جمله رو به خاتمه مطلبم میگم ، بخاطر اینکه این جمله تمام پیامبر ماست:

بلغ العلی بکماله         کشفت دجی بجماله       حسنت جمیع خصاله     صلوا علیه و آله


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/4:: 3:31 صبح

جالبه!

خیلی هم جالبه !

وقتی که میخوام شروع کنم به نوشتن خوابم میگیره !

و وقتی که تو رختخواب استراحت میکنم حس نوشتن دارم !

باید یا قید یکیشو بزنم یا یکیشو به سرانجام برسونم ! اما مسئله مهمتر اینه که هیچ وقت چرند و پرند ننویسم ! غیر حرف دل خودم ننویسم ! اونی که بقیه میخوان و خوششون میاد رو ننویسم ! اونی که همه بدشون میاد رو از سر لجاجت ننویسم !

و بنویسم چیزی رو که حق مطلبه ! چیزی که باید مکتوب باشه ! یه اصطلاحی هست که میگن : باید حق مطلب ادا بشه ! این جمله قشنگیه ! خیلی هم مفهوم بغرنج و ثقیلی داره ! به این راحتی هم نمیشه بهش رسید . آخه فقط نوشتن مطلب که حق اون نیست ! حق مطلب اونه که اونی که هست بنویسی ! هرچی که هست رو بنویسی ! اونی که نیست و تو نمیدونی و مطلبت رو زیبا و جذاب میکنه ننویسی !

چی میگم ؟ اینا حرفایی هستن که یکی باید به خودم میگفت ! اما چون شنیدنش از بقیه سخت بود خودم گفتم تا قبول کردنش واسم راحت تر باشه !

 



ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/8/4:: 2:53 صبح

سکوت

امشب حال خوشی  ندارم ! چون به یه نفر بدقولی کردم ! البته اون که چیزی نمیگه .

هر چند وقت یه بار بهش قول میدم که مثلاً فلان کار رو انجام میدم ، سر موقعش که میرسه ! یا برام کاری پیش میاد ! یا یه قرار با یه شخص مهمتر دارم ! نمیدونم چرا تا حالا تو روم نیاورده ! اما عوضش هر وقت قولی داده سر موقع بهش عمل کرده ! هر وقت چیزی ازش خواستم نه نگفته ! همیشه هم میگه : از من کم نخوای ها ! هر چی خواستی اول از همه بیا پیش خودم ! بری پیش کس دیگه نه من نه تو

اما من بازم این طور می کنم ! چیکار کنم ؟ خودش همینطوری منو تربیت کرده دیگه ! خودش منو لوس کرده !

کاری کرده با من که دیگه واسم سخت نباشه زیر قولام بزنم !

کاری کرده که دیگه واسم سخت نباشه به خواسته هاش نه بگم !

کاری کرده که دیگه وقتی صدام میکنه بهش بگم فعلاً کار دارم !

کاری کرده که من از روزی که دنیا بیام تا از دنیا برم یادم بمونه که موندنی نیستم !

اما من این دفعه دیگه باید یه قول مردونه بدم ! آخه اینم سخته ! سر هر چی بخوام قول بدم که واسه خودشه ! من چیزی از خودم ندارم !

زندگیم رو بهم داده !

آب و غذام رو میده !

سلامتی و قدرت کار کردن رو مدیون لطف و کرم اون هستم

شرافتم رو مدیون اون چهارده نفری هستم که ذره ذره وجودشون رو تو راه خودش از دست دادن

روحم رو که خودش تو بدنم دمیده !

من چی دارم که بخوام سرش قول بدم ؟

اما خدایا به شرف و عزت خودت قسمت میدم این دفعه رو هم از من بگذر  ! تو که میدونه بار آخرم نیست !

اما ...



ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/7/29:: 12:13 صبح

نویسندگی پس از مرگ !

امشب حس نوشتن دارم . میخواهم تا صبح بنویسم، میخواهم بنویسم، میخواهم از حقوق بشر بگویم و انسانیت و وجدان را بنویسم، میخواهم از انسان بگویم و بشریت را بنویسم، میخواهم از شهوت بگویم و عشق را بنویسم، میخواهم از بزرگی روح و اراده انسان بگویم و حقارت زمینی اش را بنویسم، میخواهم از توحش بگویم و تمدن را بنویسم، میخواهم از آفرینش بگویم و خدا را بنویسم، میخواهم از امید بگویم و آرزو را بنویسم، میخواهم هر چه را که هست بگویم اما از نو بنویسم!

میخواهم بنویسم، میخواهم از امید بنویسم، از روزهای پرامید بنویسم، از مرد امید بنویسم، از عصر امید بنویسم، از خالق امید بنویسم، از پیامبر امید بنویسم، از خدای امید بنویسم و نام محمد(ص) را ببرم!

میخواهم بنویسم، میخواهم از زمین بنویسم، از دلبستگی های زمینی و چنگالهای فرو رفته اش در قلب انسان بنویسم، میخواهم از گناه های فراگیرنده زمین بنویسم، میخواهم از فریادهای خاموش زمین بنویسم، میخواهم از چشمان اشکبار زمین بنویسم، و میخواهم از وحشت ترکیدن بغض سنگین زمین به آسمان ها بگریزم!

میخواهم بنویسم، میخواهم از انسان بنویسم، از انسانی بنویسم که بر دوش زمین سنگینی می کند! از انسانی بنویسم که از بدو تولد تا مرگ، و حتی پس از مرگش مدیون زمین است! میخواهم از انسانی بنویسم که مقابل همه چیز چرا می گذارد و هیچ گاه لحظه هایش را به چراگاه معرفت نمی برد؟

میخواهم بنویسم، میخواهم از خدا بنویسم اما قلم بر جای می ماند ! میماند تا من ابتدا خود را بنویسم! میماند تا من نوشتن را بیاموزم ! می ماند تا من بیاموزم چه بگویم و چه نگویم !

چیزی به صبح نمانده ... ! اما قلمم هنوز در مرکبدان است ...



ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/7/27:: 2:45 صبح

این روزها دلم چیزی میخواهد !‏‏ چیزی مثل بهانه های کودکی ! مثل خواستن هایی که امیدی به ثمرش نیست ! الا وقتی که به آن برسی .

نمی دانم اگر این بهانه های گاه و بیگاه نبود ، چه زمان به یاد بیچارگی مان می افتادیم ؟

هنوز منتظر دگرگونی اوضاع زمین و مردمانش هستیم ! غافل از اینکه کار ما آنچنان از حد گذشته که دیگر نیازی به گناه جدید نیست ! میدانید ! مثل ما مانند کسانی است که در اتاقی تاریک اسیر شویم و به جای یافتن چراغ به تاریکی عادت می کنند !‏
خدا می داند که ما تا چه حد به تاریکی عادت کرده ایم! دیگر کورسویی هم برایمان نمانده که حتی جاده جمکران را ببینیم ! حتی دیگر چشممان به خاطر مظلومیت کودکان فلسطینی تر نمی شود! دیگر دلمان با دیدن صحنه های دلخراش شکنجه نمی لرزد ! دیگر حتی با شنیدن توصیفات قیامت و عذاب قریب الوقوعمان ته دلمان خالی نمی شود !

خدا را چه دیدی ! شاید روزی از همین روزها حضور سبزش را نیز درک نکردیم !


کلمات کلیدی : روزهای پیش از ظهور

<      1   2   3      >