حوض بی آب
در روزگاری که دانشمندان کافر ناخدای ذهن بشر شده اند، تولد روشنفکری دنیادیده ولی مؤمن و پاکدل چون سهراب سپهری، مانند گوهری در دل کویر است. روشنفکری که پایبند به قواعد دنیای روشنفکری ماند ولی از آن محکمتر به ریسمان الهی چنگ زد و با طبیعت خدا پیوندی ناگسستنی برقرار کرد.
در روزگار شاعرانی که عشق را بی خدا فریاد می زنند و جنگی تمام عیار برای بنا کردن عشقی بی خدا آغاز کرده اند، قلندری چون سهراب مانند سردار سپاه عشق الهی میدان داری می کند. در کارزاری که روشنفکران غربزده و غربنزده، همگی چهارچنگولی کلاه و سیگار برگشان را چسبیدهاند، سهراب از اعماق وجودش و بی توجه به دنیا و مافیها نگران حوض بی آب ماهیهاست! نگران زلالی آب است، نگران من و توست، من و تویی که حالا دیگر حتی کلاهی هم بر سر نداریم و هرچه داریم دستار و کمر همت به بندگی دنیاست.
حالا ما با این تشنگی و بی آبی در کویر دنیای بی عشق و بی خدا، تازه رمز و راز نگرانی از حوض بی آب ماهی های سهراب را در مییابیم. تازه میفهمیم که آن ماهیها خود ما بودیم و سهراب که بیشتر دوران عمرش را به دور از هیاهوی ما آدمها سپری کرد، به روشنی سرنوشت امروز ما را دیده بود. دیده بود که چگونه حتی دستی به دعا برنخواهیم داشت تا بارانی ببارد از رحمت خداوند. که حتی در شعر خود، برای ما دعا نیز میکرد.
...
تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی
همت کن، و بگو
ماهیها حوضشان بی آب است ...