سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستیز ، تدبیر را باطل کند . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 89/7/6:: 11:41 عصر

باز این بچه رو ول کردیم، رفت سراغ این همسایه ها. 5-6 سالش بیشتر نیست اما پدر ما و این همسایه های بیچاره رو در آورده. بیشتر هم به این همسایه کوچه پشتی گیر میده، آقا اوبی! تا حالا پنجاه بار زدم پس گردنش که «بچه بشین سر جات، انقدر به این و اون گیر نده! بشین تو خونه، هرچی اسباب بازی هم بخوای خودم واست می خرم. بشین همینجا با فزی و رضی و کری بازی کن، فقط به این قلی گیرنده، یکهو گازت نگیره!»

به خرجش نرفت که نرفت. اصلاً دیگه سرخود شده، حرف ما هم که دیگه واسش شده عینهون این قطعنامه‌های شاسم خان1! فکر کرده زمان شهرداریشه! میگه: همه قطعنامه ها رو دور میزنم! میگم: مگه دوربرگردونه! میگه: اصلاً میخوام برم با اوبی بازی کنم! میگم: باباجون این اوبی نه قدش به تو میخوره، نه ریختش! زبون هم رو هم که نمی فهمید، میری اونجا یک بلایی سرت میارند ها! اونوقت اگه کسی اومد تو خوابم، من جوابشو چی بدم؟

هنوز بچه نرسیده بود تو خونه که دیدم اوبی زنگ زد. بیچاره پدر مرده پشت تلفون زار میزد! مثل اینکه بچه باز انگشت تو چشمش کرده بود، نمیدونم چطوری دستش اصلاً رسیده به چشمای این سیاه برزنگی! یادم باشه رسید خونه ازش بپرسم. اوبی می گفت: «اومده اینجا تو خونه من، روی فرش من، نون و نمک من رو خورده، اما موقع رفتن، پاش رو گذاشته روی دم این اسی زبون بسته! منم قهر کردم بلند شدم از خونه زدم بیرون!» بهش گفتم اوبی جان از این اشتباه ها نکن. ما هم یکبار قهر کردیم حالا دیگه نمیتونیم جای قبلیمون رو هم پس بگیریم! بلند شو برو یک دستی به سر و گوش اسی بکش، برو سر خونه زندگیت. اون بچه رو هم با پیک موتوری بفرست بیاد در خونه!

اوبی هول هولکی گودبای کرد و رفت سراغ اسی و زندگیش. اما عجب کاری کرده این نیم وجبی، ما به خاطر همون اسی تا حالا جرئت نکردیم پامون رو خونه اوبی بگذاریم، اما با کارای این بچه، همچین یه ذره دل ما هم خنک شد! حالا ما موندیم منتظر، ببینیم باید حلقه گل گردن بچه بندازیم یا طناب دار!

1- شاسم همان شورای امنیت سازمان ملل است.



کلمات کلیدی :