سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند : خدا چگونه حساب مردم را مى‏رسد با بسیار بودن آنان ؟ فرمود : ] چنانکه روزى شان مى‏دهد با فراوان بودنشان . [ پرسیدند : چگونه حسابشان را مى‏رسد و او را نمى‏بینند ؟ فرمود : ] چنانکه روزى‏شان مى‏دهد و او را نمى‏بینند . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط حسین عنابستانی در 85/7/29:: 12:13 صبح

نویسندگی پس از مرگ !

امشب حس نوشتن دارم . میخواهم تا صبح بنویسم، میخواهم بنویسم، میخواهم از حقوق بشر بگویم و انسانیت و وجدان را بنویسم، میخواهم از انسان بگویم و بشریت را بنویسم، میخواهم از شهوت بگویم و عشق را بنویسم، میخواهم از بزرگی روح و اراده انسان بگویم و حقارت زمینی اش را بنویسم، میخواهم از توحش بگویم و تمدن را بنویسم، میخواهم از آفرینش بگویم و خدا را بنویسم، میخواهم از امید بگویم و آرزو را بنویسم، میخواهم هر چه را که هست بگویم اما از نو بنویسم!

میخواهم بنویسم، میخواهم از امید بنویسم، از روزهای پرامید بنویسم، از مرد امید بنویسم، از عصر امید بنویسم، از خالق امید بنویسم، از پیامبر امید بنویسم، از خدای امید بنویسم و نام محمد(ص) را ببرم!

میخواهم بنویسم، میخواهم از زمین بنویسم، از دلبستگی های زمینی و چنگالهای فرو رفته اش در قلب انسان بنویسم، میخواهم از گناه های فراگیرنده زمین بنویسم، میخواهم از فریادهای خاموش زمین بنویسم، میخواهم از چشمان اشکبار زمین بنویسم، و میخواهم از وحشت ترکیدن بغض سنگین زمین به آسمان ها بگریزم!

میخواهم بنویسم، میخواهم از انسان بنویسم، از انسانی بنویسم که بر دوش زمین سنگینی می کند! از انسانی بنویسم که از بدو تولد تا مرگ، و حتی پس از مرگش مدیون زمین است! میخواهم از انسانی بنویسم که مقابل همه چیز چرا می گذارد و هیچ گاه لحظه هایش را به چراگاه معرفت نمی برد؟

میخواهم بنویسم، میخواهم از خدا بنویسم اما قلم بر جای می ماند ! میماند تا من ابتدا خود را بنویسم! میماند تا من نوشتن را بیاموزم ! می ماند تا من بیاموزم چه بگویم و چه نگویم !

چیزی به صبح نمانده ... ! اما قلمم هنوز در مرکبدان است ...